سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد
اخباراخبار رسانه خارجیاخبار رسانه و تلویزیوناخبار فرهنگی و هنریاخبار مشاهیراخبار مشاهیر خارجیاخبار مشاهیر خارجیمطالب جالبمقالات

خلاصه مجموعه تلویزیونی آناتومی گری ( فصل جدید ): تردید در بارداری !

download (1)

ظاهرا، Teddy [ با بازی Kim Raver ]، وقتی داشت بیمار میشد، دلیل بیماری خودش بوده ! [ یعنی باردار بوده و بخاطر بارداری

دچار تهوع، دل درد و …. میشده است. ]

تا روز پنجشنبه، آناتومی گری، ما نیز با نگاهی اجمالی از راز Owen، [ ظاهرا تدی از Owen باردار است ]، خبر نداشتیم تا

اینکه در پیش نمایش فصل 15 این مجموعه تلویزیونی موضوع را با وی بررسی کردیم.

اما بعد از اینکه Maggie، قواعد بیمه [ HIPAA ]، راشکست تا به دنبال یکی از همکاران قدیمی اش باشد

تا یک گوش شنوا و شانه ای برای تکیه دادن به وی باشد و همین باعث شد، تا ما بفهمیم عشق بین

Owen و Amelia دوباره برافروخته شده است.

تدی تا جایی پیش خواهد رفت که به عشق قدیمی اش بگه داره پدر میشه؟

بخونید!

این خلاصه نه تنها جواب این سوال رو بلکه تمام اطلاعات جدیدی که در مورد تاریخچه JO و Link را میدانیم افشا میکند.

‘DID HE JUST CALL YOU RICHIE?’

اسمت رو RICHIE، گذاشته بود ؟

همینکه برنامه “Everyday Angel”، شروع شد، Amelia، نمیتونست از شر این احساس که Betty، ممکنه مدرسه

رو رها کنه خلاص بشه، بنابراین اون و Owen تصمیم گرفتن بجای اینکه برن سر کار به اون توجه کنن.

فهمیدیم که جو و لینک [ که هنوز نتونستن مدرک A خودشون رو از دانشگاه بگیرن ]، با هم منتظر بودن

( تدی اصرار داره بگه اون مثل برادر من بود نه دوست پسرم )، که تدی رو توی پارک تعقیب میکنن همون جاییکه

Cristina، عادت داره کافی خودش رو بگیره !!!

در بیمارستان Grey Sloan، [ بیمارستانی در سیاتل امریکا ]، Maggie با Jackson روبرو شد، جکسون پس از

جراحی ویژه ای که داشت به بیمارستان مراجعه کرده بود.

اما تدی از ناپدید شدن ناگهانی جکسون خیلی اذیت شده بود، برا همین دعوت شام آنشب اون رو قبول نکرد.

Bailey، اشتیاقی نداشت تا دوستی اش با Jo را شروع کند. فقط با Owen, Amelia و Mer در تمام آن روز

اون دوتا باید به بیماری فعلی شان توجه کنن، نه آیندشون.

در نهایت توی ER، نیکو با دستپاچگی به Levi، یادآوری کرد، که اون هنوز بهش یک نوشیدنی بدهکاره !

‘I CAN’T EVEN LOOK AT HIM, HOW THE HELL CAN I RAISE A CHILD WITH HIM?!?’

Teddy، توضیح داد توی خونه Mer، میخواسته به Owen  در مورد حاملگی اش بگوید، اما بعد میفهمه که داره با Amelia، تئاتر

بازی میکنه.

خوب پس چرا تدی هنوز توی سیاتل هستش؟ چرا یک اتوبوس یا قطار نگرفته تا از شهر خارج بشه؟

تدی و Owen، حداقل میتونن با هم دوست باشن تا بچشون رو با هم بزرگ کنن؟

تدی وقتیکه با عصبانیت کلوچه هایی که حدس زده میشد، Mer، برای حراجی Zola، پخته رو، نجات داد، جواب خودش رو داد.

در پاسخ Grey، به تدی یادآوری کرد، که خودش نیز بدون پدر بزرگ شده، چون Ellis، اینقدر از اون متنفر بود که نزاره عاشقش

باشه:

” خیلی ازش متنفرم، میخوام بکوبم تو صورتش !!!! “

دیگه چی؟ وقتی بچه تدی دنبال پدرش بگرده، نمیخواد یک زندگی فقیرانه رو پیدا کنه !

بعدا تدی، اقرار کرد که اون از Owen، متنفر نبوده و عاشقش بوده است:

” آنها یک مرد خوب پیدا میکنن. “

همه چیزهایی که Owen، عادت داشت در مورد تدی و بی تمایلی اش به تشکیل خانواده را برای Amelia، تعریف

کند به یاد بیاورید، تدی نمیتونست، کاری کنه اما شگفت زده شده بود:

یعنی برداشتن تومور مغزی اینقدر Amelia رو عوض کرده؟

الان Omelia، بوده که Betty و Leo رو بزرگ کرده؟

Mer، هوشمندانه حدس زد، Amelia، چجوری بوده است. Mer، به سادگی گفته بود، هرچه قدر تدی این راز رو بیشتر

پیش خودش نگه داره، وضعیت برای کسایی که درگیر آن هستن بدتر میشه.

مشکل اینه، اگه تدی به Owen، میگفت، حامله است، Owen، بیشتر پیش تدی بود، اما تدی هیچوقت نمیفهمید

Owen، بخاطر بچه پیشش هست یا بخاطر خودش !!!

‘WHY IS DR. AVERY IN THE DOGHOUSE?’

چرا دکتر AVERY، چند وقتیه مورد خشم و غضب قرار گرفته ؟؟؟

وقتی موضوع رو با Cece، بررسی کردن Maggie، مجبور شد به اون دلال ازدواج توضیح بده، جکسون بخاطر

یک جراحی پیچیده مجبور شده به بیمارستان Grey Sloan، برگرده و بعدش دوباره از این سفر معنوی آف میشه.

از Cece، پرسیدن، خوب تدی از اینکه اون یک مدت زمان کمی برگشته ناراحته ؟؟؟

عصبانی شد و Pierce، هم جواب نداد ( و وقتی که Casey، وراج به نظر میرسید، به محض اینکه اون اتاق رو ترک کرد

جوابش رو داد. )

بعدا Cece، مگی رو مجبور کرد تا اون ماجرا رو که وقتی قلبش درد میکرده تدی اجازه نداده دکتر مداخله کنه رو تعریف

کنه !!!!

بنابراین جکسون از پرسیدن سوال بزرگ راحت شد، _ سوال مگی چی بود ؟ اون چی میخواست بدونه.

Pierce، در جواب گفت:

” چرا اون همش عکسای درخت برام میفرسته ؟ “

ولی منظور Cece، این بود که سوال مگی در مورد خودش چی بود؟

در ضمن Jackson، با موقعیتش برای Alex، دسیسه کرد، که اون پسری که اسمش Ravi، هست، از یک بیماری

ارثی رنج میبره و به این خاطر یک برآمدگی روی کمرش وجود داره.

توی نگرانی Karev، برادر خوشتیپ زنش هم در این جراحی درگیر هست.

در طول جراحی روی این بچه الکس به سختی میتونست، خصومت خودش رو مهار کنه ( و دوباره مهار خشم

هرگز در تخصص الکس نبوده است.) اما دوباره توجه الکس به Ravi، [ که معلوم شد سرطان داره ]، معطوف شد.

گرچه ترس از تجسم مرگ پسرش، [ که مادرش رو در موقع زایمان از دست داده بود ]، باعث شد الکس به Jackson،

اجازه بده تا هر کاری لازمه برای حفظ پسرش بکنه _ حتی اگر به معنای حذف استخوان سرشانه و به تبع آن محدود شدن

بسیار دامنه حرکات وی میباشد.

فقط بعد از حرف زدن با Maggie، مهربان و دلسوز، Jackson، این پیشنهاد خوب و بدیع رو داد که این

برآمدگی رو با اشعه و بیرون از بدن درمان کند _ از طریق برداشت استخوان و اتصال مجدد آنها به همدیگر ! _

Link، این نظر رو دوست داشت و در نهایت، الکس هم پذیرفت. بعدا الکس به لینک گفت، چرا آنقدر خشمگین بوده:

چرا برادر Jo، زن بد دهنش رو آروم نکرده ؟؟؟

Link، هم نمیدونست، خود خواسته جواب داده یا مجبور شده جواب بده !!!!

WE WOULD NOT HAVE BEEN FRIENDS !

ما با هم دوست نبودیم !

بعد از یادآوری اینکه ” وقتی 14 سالم بود، وسط یک روز مدرسه با الکل مسموم شدم “، Amelia به Owen توضیح داد

آنها با احتیاط دنبال Betty، رفتن چون ممکنه اون همراه با یکسری بچه مدرسه نره و دنبال درمان اعتیادشون باشن !!!

چند ساعت بعد، معاون مدرسه، بیرون میاد و به آنها میگه این بچه ها باید از مدرسه برن بیرون! _ البته بچه ها فقط

نمیتونستن توی اون ناحیه به مدرسه برن _

بنابراین همون دور و بر پارک کردن و بعد معلوم شد، آنها کار خوبی کردن:

Betty، جوری به نظر میرسید، انگار داره مدرسه رو با چند تا از دوستای صمیمی اش ترک میکنه !!!

بعدا Owen، نتونست کمکی کنه اما متعجب شد، از اینکه آیا واقعا وظایف پدر مادری چیزی بود که باعث شد، ازدواج اون و

Amelia، به هم بخوره ؟ خوب Amelia، هم در پاسخ گفت: تومور مغزی !

کریستوفر که فرزندش مادرزاد مریض بود. Amelia، با حیرت گفت:

” من حتی اسمش رو بلند هم صدا نکرده بودم !!! “

اما الان میتونه !!!!

یک قدم خیلی خیلی بزرگ.

Betty، بعد از مدرسه پرسید:

” بچه های شماها جدا همه روز رو این بیرون بودین؟ “

بودن اما تو وقت اضافه ! اون خوب بود و دارو مصرف نکرد.

IT’S NOT A DATE !

قرار ملاقات نیست !

توی برنامه ER، دلوکا به ریچی گفت، حواسش به بیماری پرت شده که به بخیه احتیاج داشته است.

در پاسخ Webber، میپرسه، چرا دلوکا خودش متوجه نمیشه لبه های زخم مرتب نشده و به اون دستور میده تا

اون کار رو براش انجام بده!

بعد از اینکه Taryn، اون اشتباه وحشتناک رو با بیمار انجام میده، خوب انجام داده دیگه !

به طور واقعی DeLuca، پیشقدم میشه و از اینکه Richard، هر کاری رو توی پروژه ER، میکنه ازش ایراد میگیره!

دوباره میاد؟

اون واقعا با ساکن اونجا مشکلی داشت؟

Webber، گفت : نه! و در حضوری که داشت گفت:

” از اینکه فکر کردم اون حرف رو به خودت گرفتی از دستم عصبانی نشو ! “

THE INTERNET DOES NOT PROVIDE ACCURATE DIAGNOSES !

اینترنت نمیتونه، نشانه های دقیق بیماری رو تشخیص بده !

یک مکانیک به اسم Nina، که توی بیمارستان Grey Sloan، تا Mer رو ببینه، کوچکترین علاقه ای به ملاقات Jo و Bailey

نداشت.

ولی Miranda، گفت:

” وقتی Grey، رو ملاقات کردم، یک توده بزرگ داشت ! “

Jo، افزود:

” ما هم از طریق کبدهای کوچک [ سلول های بنیادی ]، کمکش کردیم. “

متاسفانه، هر تستی که میگیرن خستشون کرده و هنوز نمیتونن بیماری رو تشخیص بدن.

Nina، هم بهشون اجازه نمیداد، از تلاش دست بکشن.

Nina، گفت، اگه Bailey، معلم Mer، بوده، مثل اون کار کنید، برگردید و مشکل رو حل کنید.

قبل از اینکه دردش دو برابر بشه گفت:

” اگه بهم کمک نکید، خودم رو میکشم ! “

بعدها مشخص شد، هیچ وقت بیماری وی درست تشخیص داده نشده و  بیماری هم بعد از اینکه خودش یکسری

چیزها خورد ظاهر شد و اینکه اون قبل از تست ها همیشه ناشتا بود. البته در نهایت Bailey، ته و توی قضیه رو درآورد !

CAN I KISS YOU, PLEASE?

میتونم ببوسمت، لطفا؟

همانطور که ساعت به سمت بسته شدن میرفتن، Richard با Link و DeLuca  و توی بار داشت شلوغ میکرد

درست وقتیکه Levi، برای قرار ملاقاتش داشت پز میداد …. که بعدا معلوم شد، اصلا ملاقاتی تو کار نبوده _

Nico، فورا Schmidt، رو ترک میکنه تا بره پیش Richard, Link و DeLuca.

به بیمارستان برمیگرده و Bailey، با تعجب از Jo، میپرسه، چرا هنوز اینهمه اضطراب داره، با اینکه

این همه تغییر تو زندگیش به وجود آورده ؟ چی میتونه دلیل این اضطراب باشه؟

و اون در نتیجه میگه:

” شوهر آتش نشانم، وقتی چیزی در موردش نمیشنوم نمیتونم نفس بکشم ! “

( قراره برای Ben و Bailey و به سمت زمان های سخت پیش بریم ؟ )

توی بخش ریکاوری [ بازیابی ]، Jackson به پدر Ravi، گفت، حال پسرش خوب میشه و بعد به Maggie، گفت چطور کمک

های اون باعث شده تا این اتفاق ممکن بشه _ و اینکه دیگه قرار نیست از اینجه بره ! _

 Ravi، روز خوبی رو داشت و بخش اعظم اون هم بخاطر  مگی بود.

صرف نظر از اینکه هنوز نمیونست باهاش اون شب شام بخوره…

گرچه وقت برای بوسیدنش داشت.

در نهایت، جو الکس رو مجبور کرد، اقرار کنه Link، پسر خوبیه و همونطور که Teddy داشت Mer رو ترک میکرد،

Amelia، به در پشتی رفت، لبخندی از سر شعف زد، چون در واقع منتظر Owen، بود ….. آن هم برای مدت نامعلومی…..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا