سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد
مجله سینمایینقد و بررسی فیلم

نقد و بررسی فیلم Black Mirror: Bandersnatch: اختیار یا بی اختیاری؟ مسئله این است!

از چند وقت پیش شایعاتی درباره ی سبک «ماجراجویی خود را انتخاب کنید» بودن اپیزودی از سریال Black Mirror «آینه سیاه» منتشر شده بود. این ایده کاملا هم منطقی است. به هر حال، هدف این سریال محبوب ساخته ی چارلی بروکر (Charlie Brooker) و آنابل جونز (Annabel Jones) روایت داستان های علمی تخیلی منحصر به فرد درباره ی مسائل اجتماعی است – همان داستان هایی که در آخرش احساس بدی به شما دست می دهد. بالاخره این اپیزود «ماجراجویی خود را انتخاب کنید» سریال Black Mirror توسط نتفلیکس منتشر شد. این اپیزود Black Mirror: Bandersnatch نام دارد و طبق انتظار داستان پیچیده ای هم دارد. اما آیا اپیزود خوبی است؟ آیا راضی کننده است؟ خب این بستگی دارد چطور به آن نگاه کنید.

Bandersnatch در سال ۱۹۸۴ روایت می شود و در آن فیون وایتهد (Fionn Whitehead) بازیگر فیلم Dunkirk(دانکرک) نقش استفان، یک برنامه نویس بازی ویدیویی را بازی می کند که می خواهد کتاب مورد علاقه اش Bandersnatch را در یک بازی ویدیویی مورد اقتباس قرار دهد. او موفق می شود با یک کمپانی بازی سازی به نام تاکرسافت مصاحبه کند، جایی که کالین (با بازی ویل پولتر (Will Poulter)) سازنده ی نمادین بازی های ویدیویی در آنجا کار می کند. وقتی اجازه ی ساخت بازی به استفان داده می شود، او شروع به تبدیل رمان Bandersnatch به یک بازی ویدیویی می کند، اما موانع مختلفی – چه داخلی چه خارجی – سر راه او قرار می گیرند.

 

این هسته اصلی داستان Bandersnatch است، اما خط داستانی با توجه به انتخاب هایی که مخاطب می کند تغییر می یابد. در نقاط مختلفی در داستان، به مخاطب دو گزینه برای انتخاب داده می شود. اولین انتخاب فیلم، به نظر تاثیری در داستان ندارد. در دقایق ابتدایی فیلم، پدر استفان از او می پرسد برای صبحانه چه چیزی می خورد. شما به عنوان مخاطب از بین دو صبحانه ی مختلف یکی را انتخاب می کنید. اما هرچه داستان پیش می رود، انتخاب ها هم پیچیده تر می شوند، از ترانه ای که دوست دارید استفان گوش کند، تا روشی که با آن از شر یک جسد خلاص شود! بالاخره این یک اپیزود از سریال Black Mirror است. فکر نمی کردید که قرار است کل داستان بازی و سرگرمی باشد، درست است؟

هسته اصلی Bandersnatch درباره ی اختیار و قدرت انتخاب است. آیا ما انسان ها چنین اختیاری داریم؟ یا فقط فکر می کنیم قدرت اختیار داریم؟ چه چیزی انتخاب های ما را هدایت می کند؟ این قضیه به اشکال مختلفی برای استفان نمایش داده می شود، و Bandersnatch وقتی در بهترین حالتش است که شکلی عجیب به خود می گیرد – در بخش هایی از داستان، استفان متوجه می شود او نیست که مسیرش را انتخاب می کند، بلکه شما به عنوان مخاطب در حال تصمیم گیری برای او هستید. این قضیه به نوعی یک طنز تلخ در این داستان پیچیده است.

 

البته Bandersnatch می تواند خنده دار هم باشد، که بستگی به انتخاب های شما دارد. در بخشی از داستان اگر انتخاب های خاصی داشته باشید، به مسیری هدایت می شوید که به شدت خنده دار و بامزه است. این یکی از فیلسوفانه ترین کارهایی است که Black Mirror تاکنون انجام داده، و خیلی خوب هم در داستان جا افتاده است. همچنین به نظر من، این مسیر به بهترین پایان Bandersnatch هم منجر می شود.

اما مسیرهای دیگری هم برای استفان وجود دارد. برخی از آن ها احساسی و ناراحت کننده، برخی تاریک و آزاردهنده، و برخی فقط گیج کننده هستند. و مشکل Bandersnatch همین است. اگر این فیلم را به عنوان اپیزودی از Black Mirror در نظر بگیریم، می توان گفت هدف اصلی سریال را فراموش کرده است. چندین نقطه ی پایان در داستان استفان وجود دارد،‌ و همه ی آن ها در لحن با هم تفاوت دارند. عدم انسجام خاصی در داستان وجود دارد،‌ که به نظرم هدف اصلی فیلم همین است. اگر بروکر (نویسنده ی فیلم) می خواست فیلمش انسجام داستانی داشته باشد، قطعا پس از اولین انتخاب شما، انتخاب های بعدی را به جای شما انجام می داد، و شاید اگر این کار را می کرد فیلم هم راضی کننده تر می شد. اما بروکر و همکارانش، می خواهند مقدار تنش زیادی که هنگام ساخت Bandersnatch تجربه کرده اند را به مخاطب هم نشان دهند، بنابراین به مخاطب این اجازه داده می شود تا به مراحل قبلی رفته و انتخاب هایش را تغییر دهد تا مسیر داستانی متفاوتی را پیش بگیرد. برخی از انتخاب های شما در مسیر دوم و سوم هم نتیجه ی متفاوتی ندارند، اما وقتی به پایان داستان می رسید، متوجه می شوید این پایان چقدر با پایان قبلی فرق داشت. داستان استفان در ذهن شما چطور تمام شد؟

 

پاسخ این سوال، در آن واحد همه و هیچ است، که ناامید کننده است. به همین دلیل است که Bandersnatch بیشتر به عنوان یک بازی موفق به نظر می آید تا اینکه یک اپیزود از سریال Black Mirror باشد. بازی کردن با انتخاب ها و دیدن پایان های متفاوت داستان استفان خیلی جالب و سرگرم کننده است. کلید روشی که شاید بتوان با آن داستان را منسجم پیش برد در سکانسی در خانه ی کالین است، که در آن کالین درباره ی واقعیت های چندگانه و عدم قدرت اختیار حرف می زند. این شاید عجیب به نظر بیاید، اما همچنین توضیح می دهد چطور شاخه های مختلف داستان استفان می توانند همزمان و در آن واحد وجود داشته باشند.

اما توضیح دادن و باور کردن دو چیز مختلف هستند، و مسیرهای متفاوت داستان استفان آنقدر با هم تفاوت دارند که اگر برخی از آن ها را بررسی کنید، در پایان ممکن است با حسی پوچ و تهی Bandersnatch را رها کنید. اپیزودهای قبلی Black Mirror یک داستان خاص را روایت می کردند، و شما یا آن را دوست داشتید یا از آن خوشتان نمی آمد. در Bandersnatch فقط یک داستان برای استفان وجود ندارد، و با اینکه اغلب لذت بخش است او را دچار مشکل کنید یا حین بیماری روانی‌اش به او کمک کنید، وقتی کارتان با مسیرهای مختلف داستانی تمام شد، این حس به شما دست نمی دهد که یک داستان منسجم را تجربه کرده اید.

بنابراین با اینکه Bandersnatch به احساسی بودن اپیزوهایی مثل «San Junipero» و «Hang the DJ» و شوکه کننده بودن اپیزودهایی مثل «The Entire History of You» و «USS Callister» نمی رسد، اما به عنوان نوعی بازی ویدیویی خلاقانه، تجربه ی لذت بخشی است – مخصوصا با توجه به عالی بودن کار تولیدی تیم سازنده، مخصوصا دیوید اسلید (David Slade) کارگردان این فیلم. اما از این فیلم انتظار یک تجربه ی کامل Black Mirrorی نداشته باشید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا