فیلم های پاکسازی (The Purge) که تاکنون ۴ نسخه از آن ها تولید شده، مسائل اخلاقی را هدف قرار داده اند. این فیلم ها، آمریکایی را به تصویر می کشند که در آن به مدت ۱۲ ساعت هرگونه جرم و جنایتی قانونی است، شرایطی غیرمنطقی که هدفش هم همین غیرمنطقی بودن است. قرار نیست این شرایط قابل باور باشد، اما قرار است واکنش های واقع گرایانه ای را در شخصیت های داستان به وجود بیاورد، و موقعیتی برای کشت و کشتارهای خشن ایجاد کند.
اصول اصلی فرنچایز «پاکسازی» – یعنی استفاده از محیطی بی قانون برای ایجاد وضعیت دلسوزانه نسبت به شخصیت هایی که دوستشان داریم، و انباشته شدن جسدهای با بی رحمی کشته شده – بار دیگر در اقتباس جدید شبکه یواسای (USA) استفاده شده اند. این مینی سریال داستان شخصیت های مختلفی در مراسم پاکسازی را دنبال می کند، شامل یک زوج که به جشنی در خانه یکی از ثروتمندان شهر رفته اند، که در شب پاکسازی در قصر مستحکم خودشان این مراسم را جشن می گیرند؛ یک شریک تجاری گیرافتاده، که در حال بستن یک قرارداد است و دیوانه شدن همکارانش را تماشا می کند؛ و یک فرقه مرگ که اعضایش در یک اتوبوس جابجا می شوند و به شرکت کنندگان در مراسم پاکسازی اجازه می دهند آن ها را به قتل برسانند.
اما داستانی که برای ما از همه جذاب تر است، داستان Miguel (با بازی گابریل چاواریا (Gabriel Chavarria))، یک عضو سابق نیروی دریایی است که به دنبال خواهرش (با بازی جسیکا گارزا (Jessica Garza)) می گردد. خواهر او خودش را از کمپ مرخص کرده و به فرقه مرگ پیوسته، و در مسیر بخشش گناهانش است. ما اعضای دیگر فرقه را نیز می بینیم، آن هم در سکانس هایی که محکم بودن تصمیمشان در به آغوش کشیدن مرگ را نشان می دهد، آن ها از اتوبوس پیاده شده و به طرز وحشیانه ای تکه تکه می شوند؛ البته قبل از اینکه اعضای داخلی بدن آن ها دیده شود، دوربین سمت دیگری را نشان می دهد، اما این کار از وحشتناک بودن این صحنه ها نمی کاهد. Miguel برای نجات خواهرش از چنین سرنوشتی، وارد بازی خشنی می شود که در آن مجبور است خودش هم آدم هایی را بکشد. این بازی مثل یک تار عنکبوت است که برای رهایی از آن فقط باید با خشونت رقبا را کشت، سیستمی خاص با خیال پردازی کافی که ما را پای سریال نگه می دارد، اما ما را سورپرایز نمی کند.
به هر حال هسته داستانی به همین سادگی است که: Miguel انسان خوبی است، که می خواهد خواهرش را نجات دهد، یک انسان خوب که از مراسم پاکسازی، خاطرات خیلی بدی دارد. او قهرمان داستان است. بخش های دیگر داستان آن قدر برای طرفداران این سری سوال ایجاد می کنند که باعث می شود آن ها تا پایان سریال برای رسیدن به پاسخ سوالات، آن را دنبال کنند: کارمند اداری (با بازی آماندا وارن (Amanda Warren)) که در دفتر کارش پناه گرفته، به برخی از شرکت کنندگان مراسم پاکسازی پولی داده تا کسی را برای او بکشند، و زوجی که در قصر حضور دارند (با بازی کولین وودل (Colin Woodell) و هانا اندرسون (Hannah Anderson)) افراد متظاهری هستند که می خواهند از ثروت افراد حاضر در مراسم جشن، برای راه اندازی شغل ساخت و ساز استفاده کنند. هدف آن ها کمی ناعادلانه است – گرفتن پول از ثروتمندان برای ثروتمند شدن خودشان انگیزه جالبی است – بنابراین نمی توان آن ها را قهرمان مطلق به حساب آورد.
همین خط داستانی آخر است که باعث می شود سریال «پاکسازی» ارزش دیدن را داشته باشد، و بیشتر مورد علاقه مخاطب قرار بگیرد؛ این افراد، که در واقع انسان های اخلاق مداری هستند در شرایطی ناآشنا قرار گرفته اند، و همان قدر نسبت به مراسم پاکسازی خبر دارند که ما می دانیم. در همین خط داستانی است که سریال سعی می کند مهم ترین نکاتش را بیان کند. ثروتمندان جامعه در این آمریکای خیالی کاملا موافق مراسم پاکسازی هستند، چون به جامعه نظم و ترتیب می بخشد، و باعث از بین رفتن تعداد زیادی از افراد فقیر جامعه می شود، و همچنین کشتن فقرا برای ثروتمندان نوعی سرگرمی به حساب می آید. این نکته ای است که سریال آن را شبیه فیلم های ترسناک به ما نشان می دهد. پاکسازی یک سیستم است که هیچ کدام از شخصیت های اصلی سریال با آن موافق نیستند، اما خیلی خوب یاد گرفته اند در آن دوام بیاورند. در لحظاتی وقتی این زوج در حال فرار از میان قاتلان هستند، سریال حالت جاه طلبانه تری به خود می گیرد: یک داستان ترسناک درباره قشر کارگر، که در آن این افراد در حال تلاش برای بقا هستند.
اما این لحن انتقادی سریال «پاکسازی» نسبت به تقسیم اقشار جامعه را تا چه حد می توانیم جدی بگیریم وقتی که سریال کاری که انسان های وحشی در آن انجام می دهند را با دل و جان پذیرفته است؟ ثروتمندان در دنیای سریال، انسان های شروری هستند که سیستمی ساخته اند که در آن مرگ ستوده می شود و انسان های فقیر زیادی کشته می شوند؛ ما آن ها را در لحظات ترس و وحشتشان می بینیم و سپس شاهد مرگ دردناک آن ها هستیم. این پاکسازی کار ما نیز هست، و چیزی که سریال «پاکسازی» را از اثری عالی درباره وحشت اجتماعی بازمی دارد این است که چقدر سازندگان دید اشتباهی نسبت به مخاطب داشته اند. در ۳ قسمت ابتدایی سریال، هیجان، شوکه شدن، و طرفداری از آدم بدهای دنیای آن وجود دارد. اما بیننده هیچوقت درگیر داستان نمی شود؛ چون در خانه نشسته و کشت و کشتار انسان های بیچاره را می بیند و قرار است از آن لذت ببرد.