[ad_1]
مدیوم سینما به طور تاریخی در ژانر “بیوگرافی” ریشه داشته است. از سیر فیلم سازی ِ برادران لومیر و جورج ملیس در دوره پیشا مدرن سینما گرفته تا فیلمهای فاخر دوره مدرنیسم همچون “اسپارتاکوس” و حتی فیلمهای پستمدرنی مانند “گرگِ وال استریت“، همگی این ریشه تاریخی در مدیوم “سینما” را عیان میسازند. با این همه امروزه “سینما” مدام در یک جریان پیشرونده -و چه بسا مخرب- از داستان و روایتهای کمیکی، فانتزی و ابرقهرمانی درجا میزند و رفته رفته از آن بداعتهای بیوگرافیک -که غالبا مسائل انسانی و روابط حاکم بر آنها را با رویکردیمعناگرا و جریانساز به تصویر میکشید- فاصله میگیرد.
از سویی دیگر سوء برداشتی نسبتا رایج پیرامون فیلم ِ ژانر “بیوگرافی” شکل گرفته؛ این که فیلمهای “بیوگرافی” به ناگزیر محدود و متکی بر گسترهای از ویژگیها و نقشمایههای آشنا، قابل تشخیص و تکراری میباشند. بدیهیست که یک چنین مدعایی از یک برداشت سطحی و نادرست نسبت به مقوله “اقتباس” نشات میگیرد، اما این تصور که یک فیلم “بیوگرافی”، به طور حتم روایتی بیپیرایه، غیر معیار و یا فاقد هرگونه اصالت و ارزش ِ بررسی ِ انتقادی را داراست، تصور از دم رد و باطلی است. در همین راستا فیلم The theory of everything (نظریه همه چیز) با اتکای بر عناصر و مولفههای روایی بیوگرافیک در مدیوم سینما در عین اینکه سیر تکراری و تجاری ِ سینمای ِ عصر کنونی را بر هم میزند، تا حدود قابل قبولی سوء برداشتهای متداول از ژانر “بیوگرافی” را هم رفع میکند.
فیلمی که با اقتباسی واقعگرا و باورپذیر از رمان “سفر به بینهایت: زندگی من با استیون” زندگینامه “استیون هاوکینگ” را با روز و سالشماری سینمایی به تصویر کشیده.
البته که مراد از بهکارگیری مشخصههای “واقعگرا” و “باورپذیر” ابدا به معنای ِ واقعنمایی محض نمیباشد، چرا که بازنمایی واقعیت معیار از زندگینامه یک فرد شاخص، شرط کافی برای ساخت یک فیلم داستانی با مصالح دراماتیک آنچنانی محسوب نمیشود، از این رو فیلمنامه The theory of everything تغییراتی هم در دستمایه اصلی(داستان معیار) وارد آورده اما آنچنان هم از واقعیت داستان و ماجرا دور نشده.
“استیون هاوکینگ” (فیزیکدان و دانشجوی رشته کیهانشناسی دانشگاه کمبریج) به تازگی روابط عاشقانهای را با “جِین وایلد” (دانشجوی رشته ادبیات و هنر دانشگاه کمبریج)، آغاز کرده.
در همین حین استاد ِ ارشد ِ “استیون” مرتبا وی را در تحویل هر چه سریعتر ِ موضوع تز دکتری تحت فشار میگذارد. “استیون” هم در یک سخنرانی راجع به سیاهچالههای فضایی، در مییابد که سیاهچالهها باعث بهوجود آمدن جهان شدهاند، و به همین ترتیب موضوع تزش را “زمان” انتخاب میکند.
اما در زمان تحقیق و تفحص و فعالیت، اندام حرکتی استیون به طرزی غیر متتظره از کار میافتند و باعثِ زمین خوردن او در صحن دانشگاه و وارد آمدن ضربهای محلک به سرش میشود. در ادامه پزشکان دلیل این پیشامد ناگهانی را بیماری ِ نادر “اسکلروز جانبی آمیوتروفیک” تشخیص میدهند و این نکته را یادآور میشوند که بیماری تمام ماهیچههای بدن “استیون” را از کار خواهد انداخت و توانایی راه رفتن، تکلم و غذا خوردن را از او سلب میکند در نهایت هم ظرف کمتر از دو سال جان او را میستاند. در این میان “جین” با وجود بیماری صعبالعلاج “استیون” با او ازدواج میکند و در سالهای بعد صاحب سه فرزند هم میشوند. رفته رفته وضعیت جسمانی ِ “استیون” رو به وخامت میرود و “جین” هم که به تازگی با مدرس گروه آواز کلیسا “جاناتان” آشنا شده، از شرایط زندگیشان ناراضیست. از طرفی “استیون” هم در خلال ارائهی تزهای جدید کیهانشناختیاش با پزشک گفتار درمانی خود “الین” روابط عاطفی برقرار کرده و این یعنی پایان زندگی ِ مشترک “استیون” و “جین”.
از اصلی ترین رویکردهای روایت فیلم توجه فصلگونه (اپیزودیک) در بازنمایی سیر خطی زمان است؛ بدین صورت که توالی رخدادها -حتی در صورت وجود وقفه زمانی بین رخدادها- به رخداد اولیه و سپس، رخدادهای پسین ارجاع داده میشوند بهطوری که همه رخدادهای متعاقب حاصل تلنگری به دومینوی اول هستند.
در نتیجه میتوان گفت روایت فیلم از نظر خط زمانی به فرم روایی کلاسیک بسیار نزدیک است. اما بازنمایی سرگذشت ِ “استیون هاوکینگ” در قالب فرم روایی کلاسیک از دو بابت اقدام هوشمندانهای بوده؛
اول اینکه موجبات پیرنگی منسجم از چینش رخدادهای علت و معلولی(سبیی) بیوگرافیک را فراهم آورده.
و دوم اینکه دستمایه اصلی (داستان رمان) را به محدودیت زمانی دو ساعته فیلم غیر وابسته کرده. به همین جهت غنای جزئیات ِ رمان در فرم سینمایی دچار فقر بیانی نشده و فصلهای داستانی ِ رمان به شیوهای زمانمند و غیر مقطع به قاب تصویر سینمایی ورود پیدا کردهاند.
برای نمونه، یکسوم ابتدایی فیلم(تا دقیقه ۴۰) به ترتیب دو فصل ِ عاشقانه و بروز بیماری را شامل میشود. محرکه داستانی روایت با همان ملاقات “استیون” و “جین” شکل میگیرد و در ادامه این ملاقات و برخوردهای عاشقانه، نقطه عطف اول، یعنی بروز علائم بیماری ِ “استیون”، روایت را وارد فصل تازه خود یعنی جدال و کشمکش با بیماری میکند. فصل فراق دو پرسوناژ “استیون” و “جین” هم به همین شیوه زمانمند در یکسوم پایانی فیلم به وقوع میپیوندد؛
“جین” که از فشار ِ روز افزون مدیریت فرزندان و نگهداری از “استیون” به ستوه آمده، با پیشنهاد مادر خود به گروه آواز کلیسا میپیوندد و در موقعیت جدیدی که برای خود رقم میزند با سرپرست گروه آواز (پرسوناژ جاناتان) ارتباط عاطفی برقرار میکند. از سویی دیگر “استیون” هم که قدرت تکلم خود را به کمک شبیهساز کامپیوتری بازیافته، علاقه خود را به پزشک گفتار درماناش (پرسوناژ الین) بروز میدهد.
به همین ترتیب نقشمایه فراق، فصلهای عاشقانه و بیماری ِ “استیون هاوکینگ” را به یکسوم پایانی روایت متصل میسازد.
با این تفاسیر میتوان گفت روایت فیلم تا حد زیادی پویاست. چراکه رویکرد معیارش تحول سریع و مقتصدانه شخصیتها و طرح داستانی کلی فیلم است. از طرفی شخصیتهای فرعی(ثانوی) و نیز الگوهای داستانی فرعی در روایت به صورت حداقلی به کار گرفته شدهاند.
در نتیجه پیرنگ فیلم آنقدر متراکم نمیشود و تحول مستمر بحرانهای دراماتیک -که در فرم روایی کلاسیک نقش مهمی ایفا می کنند- دچار وقفه نمیشوند.
بخش عمدهای از این مهم به شیوه صحیح و اصولی ِ اقتباس از دستمایه اصلی (رمان) بر میگردد که با گزینش بخشهای فعال طرح داستانی و کنار گذاشتن عناصر غیر مرتبط با این بخشها، یک روایت ِ سینمایی یکدست و منسجم را پدید آورده.
مورد دیگر حذف هوشمندانه مقدمه داستان و معرفی شخصیتهاست. فیلم از جایی شروع میشود که شخصیتمحوریاش (استیون هاوکینگ) نه آنچنان پرداخت شده و نه انگیز و نیاز دراماتیکاش عیان است. حتی برای پرسوناژ “جین” هم اوضاع بر همین منوال است.
اما ابعاد شخصیتی پرسوناژها رفتهرفته و با به جریان افتادن درام بنا میشوند. نیازها، چالشها و کنشها به اقتضای ِ توزیع پلکانی اطلاعات زندگینامهای به جریان روایت راه پیدا میکنند. برای نمونه تعهد و مسئولیتپذیری دلسوزانه در بنای شخصیت ِ “جین” از نقطه عطف اول(بروز علائم بیماری استیون هاوکینگ) به بعد متجلی میشوند و یا نگرشهای آتوئیستی در ابعاد شخصیتی پرسوناژ “استیون” در خلال رویدادهای محاسباتی و ارائه تزهای کهکشانی عیان میشوند.
البته که روایت فیلم از جهاتی یک زندگینامه صرف و تنها محدود به فهرست کردن اطلاعاتی همچون زادگاه و زادروز و تاریخ رخدادها نمیباشد. بلکه بعضا به توضیح و گاه تحلیل رویدادها – در عین اینکه به ماجراهای واقعی رخداده در زندگی “استیون هاوکینگ” و دوره زمانیای که او در آن زندگی میکرده، پایبند است- هم میپردازد. و همین پایبندی سبب میشود که عنصر «زمان ـ مکان» در فیلم محوریت پیدا کند و موقعیت مرکزی داستان را موقعیت زندگی فرد مورد نظر(استیون هاوکینگ) تعیین کند. این رویکرد، روایت فیلم را به همان کارکرد اصلی روایت ِ سینمایی یعنی “داستانگویی” و نه شرح و توصیف -که علی الظاهر یکی از نقش ها یا کارکردهای فیلم مستند است- بسیار نزدیک میکند.
روایتی که تماما به استراتژیها و قراردادها (از جمله میزانسن(دوربین و بازیگر)، نورپردازی، تدوین تداومی و …) که برای سازماندهی داستان به کار می روند، مربوط میشود و نه بیشتر.
در واقع رمز موفقیت فیلم “تئوری همه چیز” در این است که از این استراتژیها به عنوان وسیله بازآفرینی جهان واقع استفاده میکند؛ جهانی که تماشاگر آن یا میتواند با شخصیت محوریاش(استیون هاوکینگ) همذاتپنداری کند یا لااقل آن را در قلمروهای امکانی(باور پذیر) در نظر گیرد. در این میان “انگیزه” دو قطبی ِ شخصیتمحوری(استیون هاوکینگ) به عنوان عامل پیشبرد شخصیت و روایت، تصور روایت واقع گرا -صرف نظر از واقعیت زمان، مکان، رویدادها و شخصیتها- را برای مخاطب حاصل کرده. این انگیزه با عشق و دلدادگی از یک سو و با کشف و تعقل و دانش افزایی از سویی دیگر تجلی مییابد. این مقوله برای پرسوناژ “جین” هم صادق است. در واقع با وجود اینکه انگیزاننده اصلی روایت خود پرسوناژ “استیون” به شمار میرود اما انگیزه “جین” بیشتر در قالب آماج روایت باقی میماند. مثلا بروز علائم بیماری “استیون” انگیزه “جین” مبنی بر تعهد و جانفشانی در نگهداری و ازدواج با فردی علیل را به وجود میآورَد. یا حتی در فصل جدایی ِ “جین” از “استیون” برخورد عاطفی ِ “استیون” با پرسوناژ “الین”(پزشک گفتار درمان) مقدمات کنش جدایی را فراهم میسازد.
به بیانی دیگر پرداخت پرسوناژ “جین” در روایت فیلم به طور کلی بهسان یک آماج است نه موجب (یا فاعل).
از اینها که بگذریم، ابعاد درونمایهای روایت به مثابه یک تصنیف ِ فلسفی پیرامون جدال “عشق” و “خرد” میمانَد.
بعد تماتیک فیلم از تضاد ابعاد شخصیتی ِ “استیون”(فیزیکدان و دانشمند) و “جین”(هنرمند) و صد البته مایه رمانس روایت ناشی میشود.
فیلم “خرد” را شرط لازم جهت دستیابی به فهم، تجربه و بصیرت، به همراه قابلیت به کار بستن آنها در نظر میگیرد. زمانی که “استیون” توانایی جسمانی خود را به کلی از دست میدهد، تنها ارگانی که برای او از حرکت نمیایستد، مغز او و در مفهوم کلیتر مقوله “عقل و عقلانیت” است.
اما فیلم تعقل را شرطی کافی برای نائل آمدن به شناخت سایر گزارهها همچون “عشق” بر نمیشمارد. برای “استیون” تعقل در کسب علم و دانش به معنی اقدام قاعدهمند برای توسعه و سازماندهی هدفمندِ اطلاعات ارزشمندِ جهان هستی (عالم کهکشان و ستارگان) میباشد که در قالب تفسیر و تزهای فیزیکی_اخترشناختی صورت میگیرد.
این نگاه “استیون” اما عملا متکی بر مجموعهای از آگاهیهای قابل اتکاست که از لحاظ منطقی و عقلانی، قابل توضیح باشند. در این میان آنچه برای او غیر قابل توضیح و حتی غیر عقلانی میباشد، مفهوم “عشق” است.
البته که فیلم میکشد میان دو مقوله “خرد” و “عشق” توازن را برقرار سازد و یکطرفه نسبت به ارجعیت هر یک از این دو گزاره به دیگری استدلال و نتیجهگیری نکند. هر کجا که صحبت از خرد و تز و محاسبات ِ “استیون” بر قرار است، “عشق” و عاطفه و خانواده در نقشمایه این خردورزی عیان میشود و بالعکس. برای “استیون” سیر تکامل ِ اندیشه و تئوری “زمان” در گروی ِ همین مفهوم انتزاعی عشق و تشکیل خانواده اتفاق میافتد.
آنجا که “استیون” با آن همه افتخارات علمی به هنگام تماشای همسر و فرزنداناش خطاب به “جین” میگوید: “ببین با هم چی ساختیم!”
فیلم از منظر دکوپاژ و میزانسن ِ دوربین حرف چندانی برای گفتن ندارد. حرکات دوربین به یکسری پَن و دالیهای نهچندان کارکردگرا محدود میشوند. کمپوزوسیون و میزانشات هم از الگو و مبنای زیباییشناختی خاصی برخوردار نیست. با این وجود میزانسنِ بازیگران و صحنهآرایی، خوشترکیب و قابل قبول از آب درآمده. البته به همه اینها بایستی سبک بازی ِ متد اکتینگ ِ درخشان ِ “ادی ردمین” (Eddie redmayne) در نقش “استیون هاوکینگ” را اضافه نمود. سبک بازی ِ بهشدت حسابشده و واقعگرای او بهوسیله زیست درونی برانگیخته شده و در عین حال به گونهایست که انگار زندگی ِ نقش “استیون هاوکینگ” برای نخستین بار در حال تجربه شدن است.
.
نقل از سینما-فارس
[ad_2]