[ad_1]
اگر همان روزها کس یا کسانی رنگارنگی و هیاهوی برخاسته از بساطیهای پهنشده روی پیادهروها، نوارفروشیهای سبز شده در کوچهپسکوچههای تهران و شهرستانها، دکههای نوارفروشی، کارتنهای لبریز از نوارهای تکثیر شده به سفارش شهرستانها و… را به نظاره مینشستند، اگر ترانه و بازار ترانه را جدی میگرفتند، اگر به سمت و سوی سرریز سلیقه عامه خیره میشدند، چه بسا که درک میکردند جامعه و شهر و مردم از کجای گذشته، دلبریده و به کجای آن، همچنان دل بسته است!
پیش از انقلاب بیشتر صاحبان کمپانیهای تولید ترانه یا خریداران حق انتشار آن، در تفاهماتی نانوشته، اما حرفهای، حقوق صنفیشان را نسبت به هم و تا جای ممکن مراعات میکردند. بهویژه پس از تصویب قانون «ترجمه و تکثیر کتب و نشریات و آثار صوتی» در زمستان ۱۳۵۲ هر ترانه صاحبی داشت که به هر ترتیب- چه منصفانه و چه غیرمنصفانه- در مقابل تصاحب آن هزینهای کرده بود و کاغذی هم بهعنوان «حق پخش» گرفته بود.
کمپانیها عطش بازار را با «دک»های همیشه چرخانشان فرومینشاندند. اما دست تقاضا چنان دراز بود که تعداد «دک»ها هر چه هم که پرتعداد، و دور تکثیر از «مستر» به «نوار خام» هم هر چه شتابان، باز هم از کار بازارداری عقب میافتادند و نفس کپیکاران را پشت سرشان حس میکردند. اینجا بود که با مناسبات «لیبل» فروشی، کپیکار خوب و بد معنا گرفت؛ کپیکاری که «لیبل» کمپانی را به قیمت ارزان از او میخرید و روی کاست کپیشدهاش میچسباند بهتر از آن کپیکار تمامیتخواهی بود که راه خودش را به تاخت میرفت.
در این راه اتفاق معناداری بود که معروفترین صاحبان کمپانیهای تولید ترانه و یامتملکترین خریداران آن از اقلیتهای مذهبی بودند؛ وارطان اوانسیان، عباس مهاجر، جهانگیر طبریایی، خسرو لاوی، منوچهر بیبییان و…! هر آنچه بود همه این تمهیدات – که دایره نفوذ و کارایی آن فقط تهران و نوارفروشیهای مهم شهرهای بزرگ را پوشش میداد- از پاییز ۱۳۵۷ فروریخت؛ تجربه اضطراری خیابانفروشی و بساطسازی جلوی دانشگاه و تکثیر خانگی زیر زبانها مزه کرده بود و…
همراه با موج انقلاب دیگر نه لیبل فروشی خریداری داشت و نه «کیفیت برتر». اگر گوشه به گوشه روزنامهها اخبار احضار ستارگان گذشته سینما و ترانه، تغییر اوضاع را یادآوری میکرد، در مقابل تکثیر پرتعداد و فروش انبوه نوار آنها با عکسها، لیبلها، چیدمانها و اسامی مختلف، زیرپوست جامعه را رخنمون میکرد. کنجکاویهای چندین ساله ام در اینباره میگوید که بیشتر کاستهای باقی مانده از ترانههای پیش از انقلاب، یادگار بازار رنگارنگ همان دوسال اول است، بیشک بیشتر از نصف آنها.
هر صاحب دستگاه و دکانی، به کار ساخت و پرداخت نسخه «مَستر» از آن چیزی بود که از ترانه به غنیمت برده بود. نوارهای خام یا کارکرده به آهنرباهای زوار دررفته «دک» ها سپرده میشدند و صدای تازه را در خود میکشیدند. در چاپخانهها عکسهای ستارهها، روی کاغذهای رنگی- بیش از همه زرد – چاپ و در بستههای چند صدتایی به ردیف شده و منتظر بودند تا تکثیرکنندگان بیایند و آنها را مفت بخرند و نام ترانهها و عنوان مغازه و آدرس شان را رویشان چاپ کنند. کار سرنوشت بود که هر جلدِ چاپخورده، مقابل کدام نوار داغ شده از تنور «دک» دولا شود و آن را در آغوش بگیرد و دورش بگردد و آماده تقسیم شود.
بسته به شانس بود که سر از پیادهرو درآورند یا مغازه و دکه. شهرستان یا همین تهران. چون و چرا نداشت؛ اصلاً چه جای منت؟ اگر جلدی از خوانندهای آماده اعزام نبود، جلدهای دیگر باعکس گل سرخی شکفته شده، رهوار بودند تا او را پس بزنند و ادای دین کند. مگر از کتابهای «جلد سفید» چه کم داشتند؟
بازار «پاپ»، حالا صدایی بر سرش بلند شده بود که پیش از این با مُهر «کوچه بازاری» به پایینشهر و شهرستان تبعید شده بودند، همان نادیده گرفتهشدههای رسانههای رسمی که در برنامه «کاف شو» منجی ادامه پخش زنده برنامه معرفی شدند، اما کسی متوجه آنها نشد. چرا که حفظ پرستیژ رسانههای رسمی در عرضه پاپ شهری و «رنگارنگ» اش بود، بیآنکه بدانند یا بخواهند بدانند که زیرپوست شهر و شهرستان، فروش «کوچه بازاری»ها به دهها برابر خوشایند آنها رسیده است. آن هم بیبهره از هر تبلیغی.
برای روایت ظلم و ستم گذشته، زبان «کوچه بازاری» های سربرآورده و مظلومنما خودِ جنس بود و بیشترین نزدیکی را به سلیقهها داشت؛ مردزدگی، باور مذهبی، ستمدیدگی و حالا شور انقلابی؛ با همان حرارتی از عشق پاک و معصومشان میخواندند که از «زندانی سیاسی» و «بلای هرویین» و «سیاه چال اوین»،
اما همهچیز «ترانه» نبود؛ تار و کمونچه به صدا درآمده و «چاووش» خوان شده بودند؛ رفقا در منزل و استودیوها جنگهای شنیداری میساختند و به نام «شبانه» و «صدا» و… منتشر میکردند. سخنرانیها و منبرگوییهای مذهبی و فاشگوییهایشان نشانه مهم سویه مذهبی انقلاب بود. تنوع و ردیف نوارهای روی هم چیده شده از «سخنرانی شریعتی در حسینیه ارشاد» و «وعظ کافی» و «منبر فلسفی» از عطش عمومی در شتافتن بر ظلم و گفتن از مظلوم خبر میداد.
برای هر سازمان سیاسی هم که داشتن سرود اختصاصی از نان شب واجبتر بود؛ قفل جعبه واژههای سانسور شده را شکسته و بر سر سرودها آوار کرده بودند: شب، زمستون، گل سرخ، دار، ارغوان و…
سویه دیگری از ترانه هم در راه بود. صاحبصداهای مانده در ایران، همنوا با جو و فضا، شور انقلابی را بازتاب دادند که آنها هم خیلی زود یا ساکت شدند یا به آنسوی جهان رفتند و به آنانی پیوستند که در کارهای تازه و از آبگذشتهشان از دوری از وطن میخوانند؛ نوار آنهایی که آنسوی جهان از «ایران» و «دیار» و «وطن» میخواندند کنار نوار «جوک خوانندگان فراری» بساط میشد. همچنان که «ایران ای سرای امید» در کنار «سرم روی تن من نباشه/ گر که ویرانه بشه این وطن من»
همهچیز در هیاهو و مه بود؛ اما هر چه بود لیبلها، آدرس دقیق نوارفروشیها و وعده شمارههای بعدی و «جدیدترینهای استودیوی ما» و «از ما بخواهید» و «سری کاریهای ما را بخرید» نشان از توهم تداوم این روند داشت. بازار مکاره ارزانفروشی و پرفروشی. همان قانون قدیمی بساطیهای کنار خیابان. غافل از اینکه دولتشان مستعجل است. شکی نبود که این شرایط دوام نداشت.گفتهاند که هر اتفاقی از امروز ریشه در دیروز دارد. در اینباره هم کنجکاویهای بیشتر چنین مینماید که بازار رنگ در رنگ کاست در این ۲ سال، خود انفجار آن بذری بود که اوایل دهه ۵۰ کاشته شده بود.
آنجا که تولیدکنندگان ترانه، مقابل وسوسه تولید بیشتر و هزینه کمتر و راحتی تکثیر و سود بیشتر تاب نیاورند و بیتوجه به پیشنیازهای فرهنگی و هنری برای انتشار موسیقی در قالب کاست، ترانههای در دسترسشان را روی کاستها پشت هم ردیف کردند تا همهچیز، از همه نوع درهم شود؛ بیتوجه و شاید بیخبر از اینکه جهان موسیقی، از «سینگل» های صفحات ۷ اینچ (مصطلح شده به ۴۵ دور) ابتدا به آلبومکهای صفحات ۱۰ و ۱۲ اینچ (مصطلح شده به ۳۳ دور) و از آنجا به «کاست» رسیده است؛ اما از آنجا که صفحه گرام ۳۳ دور برای عموم مردم اشرافی و خارج از دسترس مینمود، فرصت جاگذاری فرهنگش هم پیش نیامد.پس چه بهتر که برای مرورآن دو سال، ابتدا پل به گذشتهاش بزنیم و از آنجا به جلد کاستها خیره شویم.
آلبومها
بازار عرضه موسیقی در ایران از صفحه گرام ۴۵ دور به «کاست» جهیده بودو در این میان از روی تجربه انتشار همزمان چند ترانه یا قطعه تازه روی صفحه گرام ۳۳دور پریده بود. مبنای تمایز «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان» نسبت به دیگر مؤسسات انتشاراتی در همین تجربه اختصاصی ساخت آلبومهای شنیداری با وحدت ساختاری و معنایی در قالب صفحههای۳۳ دور بود.
اینچنین بود که «کانون» درگذار از صفحات گرام به سوی کاست کار تجمیع و انتشار داشتههای پیشین خود رادر فرمی قابلقبولتر از بقیه ارائه داد. اما اتفاق مهم در این زمینه پاگذاری کمپانی آمریکایی C. B. S از قلب اتفاقات نوین جهان موسیقی به ایران و پاگیری نمایندگی آن در تهران بود که از پی آن امکان و چه بسا فرهنگ مربوط به تولید آلبوم (به معنای انتشار چند قطعه تازه) نیز به میان آمد.
کار C. B. S با سهامداری مهدی بوشهری (همسر اشرف پهلوی) آغاز شد ودر ایام انقلاب هم با مدیر داخلیاش، ضیا اروجی (ضیا) ادامه کار داد و در نهایت به نفع «بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی» مصادره و پس از مدتی هم رها شد.
کنسرتهای مجاز
در میان مردم و با مردم بودن معیار ارزیابی و ارزشگذاری شده بود و اینچنین خواندن میان مردم هم به خواندنها جلوه میداد؛ گاه به شکل اجرای «سپیده» در جمع دانشجویان «دانشگاه ملی» و انتشار آن در «چاووش ۶»، گاهی هم با اضافه کردن گفتگوهای خیالی میان دو ترانه؛ همچون آلبوم «فریدون فروغی با آغازی دوباره».
مددگیری از افکت سوت و کف روی اجراهای استودیویی کورش یغمایی در آلبوم «سُل» هم کار را پیش میبرد. میشد هیچ کدام از اینها را هم نداشت و تنها روی جلد، عنوان «کنسرت» را قبل از نام خواننده نوشت. به هر حال حسن نیتها باید ثابت میشد.
کپی کاران
سامانهها و مناسبات پیشین ساخت و تولید و انتشار موسیقی فروپاشیده بود. کمپانیهاهمین که ادامه حیات میدادند و کسی تا به حال یقهشان را نگرفته بود، کلاهشان روی هوا بود.
امکان و جرأت دادخواهی از کپیکار، آن هم بابت انتشار بیاجازه آثار گذشته، بیشتر خودزنی مینمود تا دادخواهی. هر مغازهداری به سلیقه خود کارهای قدیمی را تکثیر و برای آن جلد چاپ میکرد و آدرس و اسم میچسباند. اسم ترانهها هم از این مغازه تا آن مغازه فرق میکرد؛ شهرستانها هم چیزی از تهرانیها کم ندیدند و…
انقلابی
شهریور ۵۷، همه سامانهها و مناسبات نظارتی و ممیزی ترانه را فروپاشاند و خوشایندها را عوض کرد. عاشقانهها به سمت جنبش حرکت کردند و زمزمه «جمعه» به فریاد «جمعه برای جمعه» رسید.
«شیدا» و «عارف» چاووشخوان شدند وتکخوانها در میان سرودخوانان ایستادند. واژهها آزاد شدند و نتها رهوار.
کوچه بازاریها
این بهترین فرصت برای اهالی «کوچهبازاری» خوان بود که با وجود محبوبیت بسیار و فروش چند ده برابری نسبت به ستارههای پاپ نادیده مانده بودند. هم پروندهشان پاک بود و هم خاستگاه طبقاتی وزبانیشان دلخواه و خوشآیند.
شایسته بود که پردهدری کنند و از «سیاهچال اوین» و «ساواک» بخوانند که: «یه روزی زندون قصر/ یه روز اوین وحشت/ هر زمان تو دخمهای من کشیدم مرارت»؛ و بهدنبال آن بازار گرم فکاهیخوانان و لطیفهگویان تابه زبان خود از شرایط تازه بگویند و «شاه فراری» و «ساواک» و «خواننده فراری» را ابزار خندهسازی کنند.
اینکه در مصاحبهای خیالی از یک خواننده بپرسند: «بهنظر شما فاسدترین خواننده کیه؟» و پاسخ بشنوند که: «اون منم، اون منم، اون منم!» یا «مستترین خواننده رو کجا دیدین؟» و پاسخ که: «توی آینه دیدم».
شبانه ها
اما همه چیز هم کپیکاری و کوچهبازاری و فکاهیخوانی نبود. بازار یلهای بودو برای همه جا داشت. هوای تازه آن روزها جرأت تجربهورزی میداد. اگررادیوی قطبی از ترانه لبریز بود، این بار رادیوی قطبزاده از یکصدایی سرریز شده بود. در این میان کسانی هم تشنه شنیدن حرفهای نوو ترانههای تازه بودند.
تدوین «گفتار» و «ترانه» در کنار هم، این روزها «پادکست» است و آن زمان «مجموعه گویا»؛ کار نویی بود و بازار گرمی هم داشت. «شبانه» ها، «حرف»ها، «پرچم»، «زخمه» و… روی پلههای زیرزمین ایستاده بودند و حرفهای مگو را دست در آستین و سر در کلاه بازتاب میدادند.
موسیقی فیلم
و بازار بیخطر و همیشه جذاب موسیقی فیلم؛ با این تبصره که مبنای انتخاب آنها، نه کیفیت و جایگاه هنریشان، بلکه همنوایی خود فیلمها با سلیقه جامعه انقلابی و هیجانزده آن روزها بود.
کار به شنیدن گفتار فیلمهای محبوب هم کشیده بود.
سرخ گوییها و سرخ خوانیها
انقلاب وامدار کلیدواژههای شعر انقلابی بود. یک سال پیش ازتولدش هم «شب شعر گوته» را از سر گذرانده و حالا وقت قدردانی از آن رسیده بود. سرودخوانی هم که خود جنس بود؛ کم کردن از نقش و سهم تکخوان وبرجسته کردن جمعخوانی را تداعی میکرد. افزون بر این، سرودها ابزار ابراز وجود گروهها بودند و خواندن و دانستن آنها هم، اسم شب ورودیشان.
سرود و شعر و ترانه انقلاب نمیتوانست آرزوی آزادی جهان را نداشته باشد و با دیگر جنبشهای آزادیبخش همدلی و پیوند نشان ندهد. زبان ابراز این همدلی واژههای سرخ و تافته شده ستمگریز و نشانههای گرافیکی چشمآشناروی جلد نوارهایشان بود. همین کافی بود.
انقلابی و مذهبی
اماگفتار انقلابی رقیب نداشت؛ صدای سخنرانیها و منبر و تریبونها از نحلهها و عقیدههای متفاوت، بازتاب فضای متن جامعه بود و انتشار آنها بهمنظور بازشنیدنشان هیجان انقلاب را در ذهنها و دلها زنده نگاه میداشت. در این راه هیچ نشانهای جذابتر از نشانههای مذهبی نبود.
جدا از خطابههای انقلابی، این نوارهای قرائت قرآن و تفسیرهای نهجالبلاغه و «اصول کافی» بودند که در مقیاس گسترده تکثیر و در گوشهگوشه کشور پخش و نشر میشدند. چنانچه بعدها هم از آن روزهای پرهیاهو فقط همین دکهها، چهارچرخهها و مغازههای مملو از نوارهای مذهبی به یادگار ماندند.