[ad_1]
خبر دیدار کیمیایی و سعید امامی را اولین بار سینا مطلبی نوشت؛ دستیار کیمیایی در فیلم ضیافت و روزنامهنگار. روزنامه اخبار اقتصاد روز ۳۰ شهریور ۱۳۷۸ این خبر را در صفحه سوم و در ستون ناگفتهها (خبرنگار ویژه – خبرنگار خصوصی) خود منتشر کرد: «گفته میشود سعید اسلامی به همراه یکی از همکاران خود به نام حسین [..]در سال ۱۳۷۵ به یک بنگاه انتشاراتی کمکهای مالی پرداخت کردهاند.
بخشی از این حمایت مالی در یک فیلم سینمایی سرمایهگذاری شده است که در سال ۱۳۷۶ به نمایش درآمد و دارای جهتگیریهایی علیه فعالیتهای عمرانی شهرداری بود. یکی از دستاندرکاران فیلم میگوید که در عنوانبندی نهایی فیلم از اسلامی و [..]با جابجا کردن نام کوچک آنها و به صورت «حسین اسلامی و سعید [..]» تشکر شده است. در نیمه دوم دهه هفتاد برخی مقامهای ناشناس در یکی از هتلهای تهران با هنرمندان و سینماگران ملاقات کرده و آنها را به ساخت آثاری با مضامین مشابه برنامه هویت، تشویق میکردند.»
انتشار گزارشی با عنوان «مردی با بارانی آبی» همزمان با مصاحبه کیمیایی با «گزارش فیلم» پازل «ارتباط با سعید امامی» را تکمیل کرد. مسعود کیمیایی، کارگردان برجستۀ سینمای ایران سالها پیش با این پاسخ از کنار شایعاتی گذشت که درباره ارتباط او با سعید امامی، معاون پیشین وزارت اطلاعات و چهره شماره یک قتلهای زنجیرهای مطرح میشد.
او در گفتوگویش با روزنامه نوروز (۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۱) فقط یک نشانی داد «من تنها نبودم»؛ سه سال پیش از آن (۱۵ دی ۱۳۷۸) در گفتگو با مجله «گزارش فیلم» به «بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی» اشاره کرده بود: «روزی آدم مهمی که در سینما مدیر فرهنگی بود. به من تلفن زد که کارت دارم. گفتم میخواهد جواب بیمهریها را بدهد. همیشه برایش احترام دارم. گفت بچههای اطلاعات با تو کار دارند.
مواظب باش سنجیده حرف بزنی، بعد از چند سؤال شاید پیشنهادی داشته باشند. گفتم اگر موضوع خاصی نیست، شما هم در این جلسه بیایید. اگر نه میمانم تا قانونی صدایم کنند. گفت مهم است، من هم میآیم. آمدنش قوت قلبی بود و لطف کرد که آمد. در اتاق یک هتل بالای شهر قرار انجام شد. دو نفر بودند. بعد از سؤال و جوابهای بسیار و بحثها که مدیر فرهنگی بسیار درست و رفیقانه با آنها حرف زد، قرار بعدی را گذاشتند که با تلفن خبرم کنند. آنها میخواستند و در میان حرفهایشان این بود که پیشنهادی هم هست که شما فیلمی بسازید.
به وقت بیرون آمدن مدیر فرهنگی ایستاد و از سینما گفت و نصیحت. به راستی نگران من بود. دو هفته بعد قراری دیگر بود. در یک هتل دیگر. همان دو آقا آمدند. یکی از آقایان ساکت بود و دیگری سینمای ایران را چه در گذشته و چه در بعد از انقلاب خوب میشناخت. آرام بود. فیلمهای گذشته من را دوست داشت و بعضیها را خیلی. اما سؤالهای زیادی درباره سینمای امروز من داشت. لحن مهربانی داشت و پیشنهاد یک فیلم کرد: تروریستی آزموده و ساخته شده در غرب که برای ترور یک شخصیت بزرگ در ایران مامور میشود و به دلیل تمرینها و دانستههایش به زودی به مقام میرسد و در لحظهای خاص نمیتواند ترور کند، خودش را میکشد. گفتم اگر این فیلم را یک فیلمساز حزباللهی و جنگدیده بسازد بسیار تاثیرش بیشتر است و بهتر خواهد ساخت. رسید به نوشتن طرح. گفتند دفعه بعد آقای…؟ هم میآیند. در جلسه سوم دو فیلمساز بودیم و یک نفر تازه هم با آقایان بود.
امید روحانی: آن فیلمساز دیگر کی بود؟
کیمیایی: من تا حال اسم این فیلمساز عزیز را نگفتهام. فکر کردم تازه فیلم شروع کردهاند و در آن روزهای پریشان ممکن بود که…
روحانی: پس به این خاطر اسمش را تا حال نگفتهاید.
کیمیایی: بله بهرام بیضایی بود. تازه آمده، مردی قد بلند بود با بارانی آبی و عینک ذرهبینی شیشه سفید. در آسانسور هتل، بهرام لبخندی در آئینه داشت و نگاه به من کرد که تا صد جهان دیگر از یاد نخواهم برد. نگاهمان تلخ و بیپناه بود. خودم را در آئینه نگاه کردم. رنگم سفید بود. آقای تازه وارد کمتر حرف میزد. در اتاقی نشستیم و چای آوردند. تازه وارد اسمش آقای اسلامی بود. بهرام خارج از کشور رفته بود و تدریس میکرد.
حرف این بود که چرا میخواهید بروید. بهرام را آن قدر محکم تصور نمیکردم. نصیحت میکرد. نگرانی نسل آینده را داشت. میگفت از ما که گذشته است. فکر بچههای ایران باشید. ناله من از فیلم خط قرمز بود که توقیف شد. فیلم بعدی در ماه رمضان و درجه «ج» نمایش داده شد. بیشتر فیلمهایم درجه پایین دارند. دعوا بر سر تحقیر من و فیلمهایم است. رویه هم درست است. تا دو سه فیلم دیگر چیزی از من باقی نماند. بهرام نه میتواند فیلم بسازد، نه تدریس کند، نه تئاتر روی صحنه ببرد. بیرون آمدیم. جلوی در هتل کنارتر دوتایی ایستادیم. دو فیلمساز تنها، بیکس در مقابل کوهی از رفتار ریاضی.
تا حال که نه فیلمی از بهرام ساخته شد و نه من آن فیلم را ساختهام. من فیلم سلطان را ساختم که دوباره توقیف شد و بعد از حذف سی و چهار تکه با درجه «ب» ستارهدار مفتخر شد و بهرام بیضایی عزیز هم تا سه ماه پیش نساخته بود. جلسه بعد نمایش اول فیلم سلطان در فرهنگسرای بهمن بود. میهمانان من بیشتر منتقدین، بازیگران فیلم و دستاندرکاران با خانوادههایشان بودند. دیدم که آنها هم آمدند. فرهنگسرای بهمن را داشتند، فیلم که تمام شد، آنها از فیلم بدشان آمده بود.»
گزارش اشارههایی داشت به گفتوگوی «یک نویسنده سرشناس سینمایی که در حال تهیه کتابی از زندگی و فیلمهای مسعود کیمیایی است». دیدار کیمیایی و بیضایی در طبقه هشتم هتل با آن مرد با بارانی آبی همان بود که کیمیایی گفته بود و اینکه «جلوی در هتل من و بهرام تصمیم گرفتیم این راز بین ما بماند.» آنچه این گزارش داشت و در گفتوگوی کیمیایی نبود، قولی بود که آن «مرد آبیپوش قدرتمند» داد و به آن عمل کرد. دو کارگردان به او گفتند: «شما از ما میخواهید فیلم بسازیم، چه فایده؟ همین الان مانع شدهاند که فیلمی از یک کارگردان معروف دیگر به یکی از بزرگترین جشنوارههای جهان برود.»
آن مرد روی کاغذ چیزی نوشت و گفت: «این فیلم میرود…» همینطور هم شد و فیلم هفته دیگر رفت. کیمیایی گفت که بعد از چاپ عکس سعید امامی، هر دو کارگردان متوجه شدند که مرد قدرتمند طرف صحبت آنها سعید امامی بوده است. قرار شد باز هم به سکوت ادامه بدهند. فیلم بیضایی در آستانه کلید خوردن بود و عقل میگفت: نباید پیرامون آن بحثی بوجود بیاید.
مرگ سعید امامی در زندان و سکوت کیمیایی موج را به سد شایعه و ابهام زد؛ کیمیایی هم گفت حیطه سعید امامی «حیطه آتش» است و از کنارش گذشت تا نسوزاند. اما در برنامه «هفت» شبکه سوم سیمای جمهوری اسلامی، در روز جمعه (۳۱ مرداد ۱۳۹۳) این خود کیمیایی بود که پرونده قدیمی را باز کرد.
گفت: «من را متهم کردهاند که برای ساخت «سلطان» و «ضیافت» وزارت اطلاعات به من کمک کرده و سعید امامی سرمایهگذار یکی از فیلمهایم بوده است در صورتی که من این آقا را دو بار بیشتر ندیدم. به من پیشنهاد ساخت یک فیلم را داد، اما امکان ساخت آن فراهم نشد… من هیچ گاه از قدرت پول نگرفتهام تا فیلم بسازم، اینکه من هیچ گاه در کنار قدرت نایستادم و همیشه هزینه فیلمهایم از باجه فروش فیلم تامین شده و با پولی که مردم برای دیدن فیلم من دادهاند، من فیلم ساختهام… این مساله بود و من هم آرام از کنار آن گذشتم، اما در تمام این سالها مدام درباره این مساله حرف زده شده، هر کس که پیش من آمده، در مورد این ماجرا حرف زده است.
آن مامور اسمش سعید امامی بود و بعد از آن مدام از من میپرسیدند که این فیلم را به سفارش او ساختهای یا… این حرف را درباره من زیاد زدهاند، اما واقعیت این است که سعید امامی یک پیشنهادی به من داد، من این کار را نکردم. در مورد این مساله هم باید بگویم که اگر شما در تیتراژ پایانی فیلمهای من اسم این مامور را دیدی، یا اسمی شبیه اسم او را من را کاملا انکار کنید. من از جایی پول نگرفتم، مثل یک هنرمند پاک این را میگویم، من سعید امامی را دو بار دیدم، او یک مامور بود و هر وقت آنها کسی مثل من را بخواهند، باید برود، چه من و چه شما باشیم، فرقی نمیکند، پس این حرف را، تمام کنید برای من… سعید امامی را پتک کردهاند و مدام در طول این سالها در سر من کوبیدهاند.».
اما این بار روایت دیگری از ماجرا میشنویم، بهرام بیضایی حالا در ۸۱ سالگی و در دهمین سالِ سومین مهاجرتش از ایران، در مستند «عیار تنها» صحبت میکند. ییضایی پاسخی به یکی از روایتهای منتسب شده به او میدهد. مسعود کیمیایی، کارگردان شناخته شده سالها پیش در گفت و گویی با نشریه «گزارش فیلم» از احضار خودش و بهرام بیضایی به هتلی در تهران از سوی ماموران وزارت اطلاعات خبر داده و گفته بود که در آنجا سعید امامی، معاون امنیتی وقت وزارت اطلاعات از او و بیضایی خواسته بود که فیلمهایی مطابق نظر آن نهاد بسازند. مسعود کیمیایی گفته بود که بهرام بیضایی در واکنش به خواسته مقام بلندپایه امنیتی چنین واکنش نشان داد: «نصیحت میکرد. نگرانی نسل آینده را داشت. میگفت از ما که گذشته است. فکر بچههای ایران باشید.»
حالا بهرام بیضایی در این مستند کل این اظهارات را تکذیب میکند، او میگوید: «من کیام و کدام ابلهم و غلط میکنم بچههای ایران را به ماموران امنیتی ایران یا هر کجای جهان بسپرم که به فکر آنها باشند؟»