آدرس اینستاگرام سمانه پاکدل samanehpakdel1366@
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
شعرى اسـت چشمت،شعر شورانگیز نیمایى
چون شعر حافظ وار مـن در اوج شیوایى
.
.
با تشکر از دوست عزیزم آقاى سراج
که همیشه با کارهاى زیباشون مـن و خوشحال مى کنن.
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
هر مرگ اِشارتیست بـه حیاتى دیگر
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
مـن و مامانیم و دوست زیبام
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
انالله و اناالیه راجعون
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
شادی جون دوست خوبم
خوشحالم که اینقدر موفقى
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
گالرى طلاى سراج
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
امشب تولد بهترین خواهر دنیاست
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
در مدرسه از مـن پرسیدند:
وقتى بزرگ شدى مى خواهى چـه «کاره» شوى؟
پاسخ دادم ” خوشحال”
بـه مـن گفتند که سوال را درست متوجه نشده اى
در جواب گفتم شـما زندگى رو درست متوجه نشده اید!!؟؟
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
زیبایى زمین بـه “انسان”
زیبایى انسان بـه “عقل”
زیبایى عقل بـه “ایمان”
زیبایى ایمان بـه “عمل”
زیبایى عمل بـه “اخلاص”
و زیبایى اخلاص بـه “
دعاست
بدون متن
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
خﺪﺍﻳﺎ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍَﺷک‌های امسالم
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﺱﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
مـن از این سرزمین چـه خواستم
جدا از تکه اى نان
گوشه اى سرشار از اطمینان
جیبى سیر….و
مُشتى آفتاب آرام….
بارانى از دوست داشتن و
پنجره اى باز بـه سوى آزادى و عشق.
مـن بیش از این چـه خواستم
که هرگز….نبود.
تا که نیمه شبى
دروازه اى را شکستم رفتم
براى همیشه رفتم…
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
چشمانت را از آسمان برندار
آنجا کـه خدا زندگی میکند
آن قدر بـه آسمان چشم بدوز تا خدا را ببینی
سرت را بالا بگیر
خدا خودش را از تـو پنهان نمیکند
او دیدنی ترین اسـت!
سمانه پاکدل درباره این نوشت: دزدى مرتبأ بـه دهکده اى میزد،تا روزى که ردپایى از او بـه جا ماند، ردپایى شبیه چکمه هاى کد خدا! یکى میگفت: دزد، چکمه هاى کدخدا را هم دزدیده، دیگرى گفت: چکمه هایش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کس بـه طریقى واقعیت را توجیه میکرد دیوانه اى فریاد بر آورد: که مردم دزد خود کدخداست، مردم پوزخندى زدند و گفتند:
کدخدا شـما بـه دل نگیر، مجنون اسـت، دیوانه اسـت. ولى فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادى اوست. از فردا آن روز کسى آن مجنون را ندید.وقتى احوالش را جویا مى شدند کدخدا میگفت: دزد وی را کشته اسـت.کدخدا واقعیت را گفت ولى درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سرنوشت مجنون میترسیدند،چون در آن آبادى، دانستن :بهایش سنگین، ولى نادانى : انعام داشت.
پى نوشت: حالو ، احوال این روز هاى مـن ، ببخشید اگه حال عکس عصبى و ناراحت مطمئنم حاله خیلیامون این روزها همینه، بـه امید آرامش بد نیست همیشه امیدوار بود، ولى بعضى اوقاتم کارساز نیست.
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
مـا در جامعه اى برونگرا زندگى میکنیم که
بـه تنهایى وسکوت ارزش زیاد نمى دهد.
مـا دائمأ در حال پر کردن درون خود
با مکالمات فیلم ها و برنامه هاى رادیویى و تلوزیونى
و خزعبلات شبکه هاى مجازى هستیم.
مـا در حالى که تشنگى فرهنگى وسیاسى داریم
دائمأ در حال جذب اطلاعات و بـه دنبال تفریح هستیم
همواره نگرانیم چیزى مهم را از دست بدهیم
مـا خودرا با انچه در معرض مان اسـت خفه میکنیم
تا مبادا با خودمان تنها باشیم
گاى کارنو « پدران غایب»
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
تنها
مـن نیستم که دراین خانه غریبم
خانه نیز در غربت یک محله و
محله در غربت شهر و
شهر درغربت یک سرزمین و
سرزمین در غربت جهان و
جهان نیز در چرخه ى زمانه غریب اسـت
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
امیدوارم همیشه دلتون شاد باشه
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
دل مـا رفته بـه مهمانى
بـه یک دریاى طوفانى…
باید پارو نزد وا داد،باید دل رو بـه دریا داد
خودش میبردت هر جا دلش خواست،
بـه هر جا برد بدون ساحل همونجاست…
بدون متن
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
اینم از رفقاى با حال و با معرفت:
سودابه ، تانیا و مینا و ملودى و رضا
بدون متن
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
زیبا اندیش کـه باشی همه ی چیز را زیبا می بینی.
نگاه از درون تـو می‌آید
نگاه درونیت رابه دنیا زیبا کن!
تا دنیا
زیباییهایش را بر تـو جاری کند.
تـو زیبا ببین
تا زیبا دیده شوی.
سمانه پاکدل درباره این نوشت:
زندگی زیباتر می‌شود
بـه شرط آنکه بـه اندازه
تمام برگ های پاییز
برای یک دیگر
آرزوی خوب داشته باشیم…
