فقط از نتفلیکس (Netflix) برمی آید که پس از پخش فصل دوم سریال چیزهای عجیب (Stranger Things) در هالووین سال گذشته، امسال فصل جدید این سریال دوست داشتنی را پخش نکرده و به جای آن سریال ترسناک جدیدش یعنی The Haunting of Hill House را پخش کند.
این سریال که قشر بزرگسال را هدف قرار داده، و بامزه بودنش کمتر از سریال چیزهای عجیب است، یکی از تاثیرگذارترین و قویترین آثار ژانر وحشت در تلویزیون است. The Haunting of Hill House اقتباس شده توسط مایک فلناگان (Mike Flanagan) از رمانی به همین نام نوشته Shirley Jackson، اغلب آن قدر تسخیرکننده است که باعث می شود بیننده تا پایان درگیر آن شود، اگرچه برخی از ترس ها قبل از فاش شدن آشکار می شوند.
خانه Hill House در ماساچوست غربی، به دور از هر جادهی اصلی وجود دارد. زمانی در اواخر دهه ۸۰ خانواده Crain برای سپری کردن تابستان به این خانه مخروبه می آیند: والدین Hugh (با بازی هنری توماس (Henry Thomas)) و Olivia (با بازی کارلا جوجینو (Carla Gugino)) به همراه فرزندانشان Steven (با بازی Paxton Singleton) و Shirley (با بازی Lulu Wilson) و Theodora (با بازی Mckenna Grace) و دوقلوها Luke (با بازی Julian Hilliard) و Nell (با بازی Violet McGraw) به سرعت تصمیم می گیرند Hill House را بازسازی کنند، و از آن به عنوان خانه ابدی خود بهره ببرند. متاسفانه Hill House تاریخ تیره و تاریکی دارد، گوشه و کنارهای مرموزی که در هیچ نقشه ای از خانه ثبت نشده اند و اتاقی با در قرمز که هیچ کلیدی آن را باز نمی کند. اتفاقات بدی می افتند. اینکه چه مقدار از این اتفاقات بد دلیلش خانه است و چه مقدارش ریشه در خاندان Crain دارد مشخص نیست.
دو دهه بعد، خانواده Crain از Hugh (با بازی Timothy Hutton) دور افتاده اند و هر کدام زخمی از آن دوران در وجودشان دارند. Steven (با بازی میخیل هایسمان (Michiel Huisman)) نویسنده موفق کتاب هایی با موضوعات ماوراطبیعی است که سرگذشت زندگی خودش را در ازای پول می فروشد. Shirley (با بازی الیزابت ریسر(Elizabeth Reaser)) مدیر یک دفتر کفن و دفن است. Theo (با بازی کیت سیگل (Kate Siegel)) که مایل است به دلایل ماورایی دستکش های مشکی بپوشد، یک روانشناس است که به بچه های آسیب دیده کمک می کند. Luke (با بازی الیور جکسون-کوهن (Oliver Jackson-Cohen)) یک معتاد است و Nell (با بازی ویکتوریا پدرتی (Victoria Pedretti)) دوباره به Hill House کشیده می شود تا آن رویارویی نهایی که این ژانر به آن احتیاج دارد را فراهم کند.
برای کش دادن به داستانی که می شد در یک فیلم دوساعته آن را روایت کرد و تبدیل آن به یک سریال ۱۰ ساعته، و ساختن آن به شکلی که نسبت به دیگر آثار نتفلیکس کمتر زمان بیهوده داشته باشد، فلناگان و تیم نویسندگانش داستان لایه لایه و گیج کننده ای فراهم کرده اند. اگرچه The Haunting of Hill House برای تماشای پشت سرهم ساخته نشده، اما بازهم ساختاری اپیزودی دارد، و تمرکز هر قسمت روی یک شخصیت متفاوت است در حالی که همزمان شکاف های داستان نیز در ۴ یا ۵ دوره زمانی مختلف بازگو می شوند. متن و چشم اندازها به عنوان کلید آشکارشدن معماها مورد تاکید هستند. این بدین معناست که برخی شخصیت ها برای مدتی طولانی ناپدید شده و روابط خاصی وجود دارند که کاملا واضح بیان نمی شوند، اما همچنین بدین معناست که هر بازیگر یک یا دو قسمت فرصت خودنمایی دارد. مهم تر از همه، این کار باعث می شود سریال تجربه های مختلفی از تراژدی های دوران کودکی را بررسی کند. همچنین اگر این سریال را یک داستان درباره خانه ای روح زده ندانیم، بازهم به عنوان یک درام درباره روابط خانوادگی، مسئولیت های فردی، بیماری های روانی، اعتیاد و معاملات ملکی جذاب است.
فلناگان که قبلا فیلم بازی جرالد (Gerald’s Game) را از روی رمان استفن کینگ (Stephen King) ساخته، کارگردانی The Haunting of Hill House را برعهده داشته و باید بیشتر اعتبار خوب بودن سریال را به او اختصاص داد. ژانر وحشت این طور نیست که افشاگری های زیاد جذاب باشند و بینندگان نسبت به نوع خاصی از ترس ایمن شوند، با این حال فلناگان همیشه مخاطبش را غافلگیر می کند. بله در این سریال هم شاهد ترس های ناگهانی هستیم که وقتی محیط آرام شده آن را متوجه می شوید و باید منتظر یک جیغ بلند باشیم. اما مهارت فلناگان بیشتر از این هاست. ترس های ناگهانی در کنار موسیقی نیش دار و معرفی ناگهانی یک چیز آزاردهنده در کنار ترس های واقعی و لحظاتی از ترس های ذاتی و تاریکی و تنهایی کاملا متعادل هستند. اما فاصله بین لحظاتی که به واکنش نیاز دارند پر از رفتارهای سرسری و اعصاب خوردکنی هستند که می خواهند حواس بیننده را تا ترساندن بعدی پرت کند.
همه این ها منتهی به قدرت نمایی فلناگان در قسمت ششم می شود که یک دگرگونی اپیزودی است، و بیشتر آن در دفتر کفن و دفن Shirley روایت شده و در برداشت های طولانی فیلمبرداری شده و نشانگر کار تحسین برانگیز طراح تولید Patricio M. Farrell است. در این لحظه تاثیر سریال آن قدر عالی بوده که راحت می توان پایان اپیزودها با استعاره هایی که شخصیت ها می گویند را نادیده گرفت، مثلا ارواح گناهان هستند، ارواح رازها هستند، ارواح پشیمانی ها و شکست ها هستند، اما بیشتر اوقات ارواح یک آرزو هستند. چقدر شاعرانه! چقدر اعصاب خوردکن! از این استعاره ها در این سریال زیاد شنیده می شود.
The Haunting of Hill House چیزی شبیه نمایش Eugene O’Neill – مثلا Long Night’s Journey Into Hell – و به بازیگران اجازه داده می شود خودنمایی کنند، که معمولا از آن نهایت بهره را می برند (اگرچه لهجه هلندی و انگلیسی هایسمان و جکسون-کوهن وقتی احساساتی می شوند ناپدید می شود). انتخاب بازیگران برای روابط خانوادگی کاملا عالی است و ریسر، سیگل، پدرتی و جوجینو همه شخصا فوق العاده هستند، و گاهی اوقات در کنار هم عالی به نظر می رسند و صفات به ارث برده از یکدیگر را خیلی خوب نشان می دهند. بیشتر بازیگران بزرگسال قبلا با فلناگان همکاری داشته اند و کاملا آسودگی خاطر بین آن ها دیده می شود. بچه ها که معمولا در چنین پروژه هایی راحت ترین راه برای شکست هستند، خیلی عالی استفاده شده اند، مخصوصا McGraw و Hilliard، که معصومیت قابل باورشان وقتی چشمگیرتر می شود که در صحنه هایی کنار توماس که نماد معصومیت است قرار می گیرند.
The Haunting of Hill House پس از ۱۰ قسمت به یک پایان قطعی می رسد. به جز ناامیدی احتمالی درباره غلبه احساسات بر ترس، ممکن است مخاطب به دلیل کابوس های موجود در سریال وحشت زده شوند، و نتفلیکس که سریال های درام را به سریال های محدود ترجیح می داد را زیر سوال می برد. اصلا شوکه کننده نیست اگر این داستان پایان یافته دوباره به شکل Once More Back to Hill House یا یک پیشدرآمد با حضور پرستار عبوس با بازی Annabeth Gish بازگشایی شود. احتمالات هوشمندانه برای این کار نامحدود هستند. به هر حال نمی شود همیشه در هالووین منتظر سریال چیزهای عجیب بود.