سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد
مجله سینمایینقد و بررسی فیلم

نقد و بررسی فیلم Glass: نمایشی از تمام شخصیت های متفاوت ام نایت شیامالان

ام نایت شیامالان (M. Night Shyamalan) آدم فوق العاده ای است. کارگردانی که زمانی او را اسپیلبرگ (Spielberg) دوم می نامیدند، استاد تنش و پیچش های داستانی که با چند فیلم ناموفق کارش را آغاز کرد، اما دوباره اوج گرفت و دنیای ابرقهرمانی خودش را با فیلم Split (شکافته) دنباله ی فیلم Unbreakable(نشکن) ادامه داد، آن هم بدون اینکه کسی از این قضیه خبر داشته باشد. مثل شخصیت کوین وندل کرامب با بازی جیمز مک آووی (James McAvoy)، شیامالان هم شخصیت های مختلفی دارد – پیچش های داستانی بد، پیچش های داستانی خوب، دیالوگ های باشکوه، کادربندی استادانه، درختان قاتل (فیلم The Happening) – که همگی برای خودنمایی رقابت می کنند. آخرین فیلم این کارگردان یعنی Glass(شیشه) که پایان بخش یک دنیای ابرقهرمانی ‍۱۹ ساله است، نسخه ی کاملی از شخصیت های شیامالان است که طی ۲ ساعت و خورده ای زمان فیلم، همگی فرصت خودنمایی پیدا می کنند. خوب. بد. زشت. Glass نتیجه ی یک تصور منحصر به فرد است، اما تصوری که فقط یک تصویر تکی در صفحه ی کامیک بوک نیست، بلکه یک صفحه پر از شخصیت ها و داستان های مختلف است، پر از حباب های فکر و جعبه های دیالوگ که از دیده شدن تصویر جذاب و عالی زیر خودشان جلوگیری می کنند.

Glass حدود ۱۵ سال پس از تصادف قطار در فیلم Unbreakable شروع می شود. دیوید دان شدیدا قدرتمند (با بازی بروس ویلیس (Bruce Willis)) حالا به یک فرد بی قانون به نام ناظر تبدیل شده، و شخصا به مبارزه با خلافکاران فیلادلفیا می پردازد، و به کمک پسرش جوزف دان (با بازی اسپنسر تریت کلارک (Spencer Treat-Clark)) در تلاش برای دستگیر کردن دشمن جامعه یعنی کوین (با بازی مک آووی) است. وقتی این دو بالاخره موفق می شوند رد کوین را پیدا کنند، نمایشی بزرگ از شخصیت هیولا توسط دکتر الی استیپل (با بازی سارا پلسون (Sarah Paulson)) متوقف می شود، که هردوی ناظر و هیولا را دستگیر کرده و آن ها را به آسایشگاه روانی می برد. او فقط یک هدف دارد: این ابرانسان ها را متقاعد کند قابلیت های فوق العاده ی آن ها فقط یک توهم در ذهنشان است و واقعیت ندارد. در سلول بغلی، الایجا پرایس (با بازی ساموئل ال جکسون (Samuel L. Jackson)) یا همان آقای Glass را می بینیم، که از پایان فیلم Unbreakable روی صندلی چرخدار زندگی می کرده است. اگر بخواهم چیز دیگری از فیلم بگویم داستان آن لو می رود. این فیلم آن طور که شما فکر می کنید شروع نشده، آن طور که شما فکر می کنید ادامه پیدا نمی کند و آن طور که شما فکر می کنید تمام نمی شود.

Glass هم مثل Unbreakable توجه زیادی به پریدن یک شخص از یک ساختمان بلند ندارد، بلکه بیشتر به این نکته توجه دارد که چه چیزی باعث می شود آن شخص از بالای آن ساختمان بلند بپرد. اینجاست که شیامالان عالی عمل می کند؛ چیزی که Glass را به یک تجربه کامیک بوکی منحصر به فرد تبدیل می کند این است که یک فیلمساز چطور می تواند آن مفاهیم کامیک بوکی عجیب و غریب – داستان اریجین (سرگذشت)، برخورد شخصیت های اصلی با یکدیگر، نمایش بزرگ، تغییر وفاداری ها – را به شکلی انسانی و واقعی نشان دهد. Glass همچنان یک فیلم تماشایی و جذاب است، اما اصلا شباهتی به فیلم های مارول ندارد. خدایان از آسمان به زمین نمی آیند، بلکه خدایان در زمین در حال زحمت کشیدن هستند. فکر کنید فلش (Flash) مجبور شود پشت چراغ قرمز بماند یا هالک (Hulk) مجبور شود یک فرم اینترنتی پر کند!

اما یکی از مشکلات اساسی شیامالان این است که اجازه نمی دهد یک ایده ی هوشمندانه همانطور هوشمندانه بماند. سبک کلی Glass، یعنی یک فیلم مهیج متفکرانه که سبک و سیاقی کامیک بوکی دارد ایده ی هوشمندانه ای است، اما شیامالان در این فیلم هم بیش از حد اسیر سبک خاص خودش می شود. او دوست ندارد فقط یک داستان جالب به بیننده نشان دهد، او می خواهد به بیننده بفهماند چرا این داستان جالب است و برای این کار مجبور می شود تمام لایه های داستان را توضیح دهد. در پایان Glass، همه ی شخصیت های اصلی به شخصیت جیمی کندی در فیلم Scream تبدیل شده اند، یک سری آدم همه چیز دان که دانش خود درباره ی داستان های کامیک بوکی را به رخ یکدیگر – و مخاطب – می کشند. این قضیه مخصوصا در دنیای امروزی خیلی آزاردهنده است، چون الان کودکان هم می دانند که در دنیای فیلم های کامیک بوکی چه اتفاقاتی می افتد.

 

بخشی از این قضیه هم عمدی است؛ Glass خیلی کمتر از آنچه انتظار داریم خودش را جدی می گیرد، و شیامالان کاملا بدون دغدغه آن را ساخته است. دیالوگ های توضیحی همیشه هم بد نیستند، بلکه ادای احترامی به داستان های کامیک بوکی نوشته ی بزرگانی مثل استن لی (Stan Lee) هستند.

نکته ی مهم دیگر: با وجود اینکه نام فیلم Glass است، اما این فیلم مخصوص آقای Glass (ال جکسون) نیست. شاید انتخاب نام Split 2 هم برای این فیلم مناسب نبود، اما این فیلم واقعا در اختیار مک آووی است. یکی از تحسین برانگیزترین جنبه های فیلمنامه این است که به چندین شخصیت مختلف کوین کرامب فرصت خودنمایی مناسبی می دهد، و مک آووی مثل فیلم قبلی در نمایش این شخصیت ها به شکلی کاملا متفاوت عالی عمل می کند. شیامالان عاشق شات های کلوزآپ از صورت بازیگر است، که به مخاطب این اجازه را می دهد تغییرات مک آووی بین شخصیت ها را در یک نمای دوربین ببیند. توصیه می کنم به چشمان مک آووی توجه کنید؛ تغییرات لحظه ای او بین شخصیت ها کاملا در چشمان او قابل مشاهده هستند. وقتی هدویگ ۹ ساله در کنترل است معصومیتی در چشمان مک آووی دیده می شود، اما وقتی هیولا در کنترل است حالتی وحشیانه به خود می گیرند، و وقتی خانم پاتریشیا کنترل را در دست دارد، چشمان او نافذ و تیزبین می شوند.

وقتی کارگردان نمای دوربین را از آن کلوزآپ ها خارج می کند، شاهد اکشنی فوق العاده هستیم. بین سکانس های عالی Glass، سکانس های ضعیفتر هم وجود دارند، اما هر برخورد بین دیوید دان و هیولا فوق العاده و تحسین برانگیز است. این قضیه به این دلیل نیست که چنین سکانس هایی منحصر به فرد هستند؛ بالاخره امروزه در خیلی از فیلم های ابرقهرمانی شاهد این صحنه ها هستیم. بلکه شیامالان سکانس های اکشن را به شکلی غیربلاک باستری فیلمبرداری می کند، و گاهی به جای نمایش صحنه های خشن، آثار زخم و کبودی پس از آن را نشان می دهد. پرتاب شدن یک نفر از خارج کادر به سمت یک دیوار. تورفتگی یک درب فولادی که یک ابرقهرمان با آن برخورد کرده. همچنین موسیقی متن عالی فیلم به شدت در این زمینه به کارگردان کمک می کند. وقتی دو ابرقهرمان در Glass با هم برخورد می کنند، صدای آزاردهنده ای می شنویم، نه یک انفجار عجیب و غریب.

فیلم به همین شکل به پایان می رسد، با یک ضربه ی ناهنجار و دردناک. برای فیلمی که از نظر فکری کاملا متمرکز است، پایان بندی فیلم، این دنیا را به یک مقیاس شوکه کننده گسترش می دهد، و باعث می شود شخصیت های جوزف دان، کیسی کوک با بازی آنا تیلور جوی (Anya Taylor-Joy) و خانم پرایس با بازی شایلان وودارد (Sharlayne Woodard) به شخصیت های کلیدی تبدیل شوند. همچنین پیش بینی می کنم پایان این فیلم خیلی ها را عصبانی خواهد کرد. در زمان تماشای فیلم، حتی بخشی از آن من را هم عصبانی کرد. اما به شخصه آن را تحسین می کنم. در دنیایی پر از فیلم های کامیک بوکی، شجاعانه ترین کاری که یک فیلمساز می تواند بکند این است که اصرار کند تفاوت کمی بین انسانیت و ابرانسانیت وجود دارد. بدون گفتن جزییات بیشتر، این چیزی است که شیامالان به دنبال آن است و در بیان آن هم خیلی موفق عمل می کند.

منتقد : نامشخص / نقل : آریا مووی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا