جوان راننده در خلوتگاه به دختران و زنان جوان تجاوز می کرد و اکنون اقرار می کند که از التماس های زنان تحریک جنسی می شده است. دومین عضو باند شیطانی که سوار بر خودروی پراید زنان و دختران را هدف نیت شومشان قرار می دادند روز گذشته دستگیر شد.
این پرونده از زمانیکه کلید زده شد که زن جوانی که در دام این 2 جوان شیطان صفت گرفتار شده بود با مراجعه به پلیس راز این تراژدی سیاه را فاش کرد.
ماموران در تحقیقات ابتدایی پی بردند که 2 جوان سوار بر پراید شیشه دودی به بهانه مسافر زن جوان را سوار بر خودرویشان کرده و با تهدید سناریوی حیوانی شان رابه اجرا رسانده اند که دراین مرحله مشخص شد طعمه این 2 جوان با تیزهوشی و به بهانه دوستی عدد تلفن نفر راننده خودروی پراید را گرفته است.
در ادامه ماموران با آموزش های لازم به دختر جوان تماس تلفنی رابا جوان شیطان صفت برقرار کرده و زمانیکه وی برای ملاقات دختر جوان به محل قرار میآید از سوی ماموران دستگیر شد.با دستگیری این جوان شیطان صفت و افشاگری از اقدام تلخ شان بازپرس دستور داد تا ماموران برای دستگیری دیگر هم دست این جوان آزارگر وارد عمل شوند.
کارآگاهان در اولین مرحله تحقیق ماموران با پیدا کردن انگشتر زنانه در ماشین شیطان پی بردند زن جوان دیگری هدف شیطانی این 2 جوان قرار گرفته است و با مراجعه این زن به دادسرا راز دیگر این باند فاش شد.بدین ترتیب کارآگاهان با اطلاعات به دست آمده موفق شدند و دومین عضو این باند راکه شاهرخ نام دارد در عملیات پلیسی دستگیر کنند.
رییس باند که 22 سال دارد پس از دستگیری همدستش در جلسه بازپرسی به خبرنگار رکنا گفت: 20 روز پیش بود که سوار بر خودرویم با دوستم برای پرسه زنی به خیابان زدیم و حوالی میدان آزادی بود که با زن جوان درکنار خیابان روبهرو شدیم و وسوسه شدم تا وی را سوار بر خودرویم کنم.
من بعنوان دوستی زن جوان را سوار بر خودرویم کردم اما وی ادعا کرده که من مسافرکش هستم و شاید هم درست گفته باشد من به خاطر بلند بودن صدای آهنگ متوجه حرفش نشدم.وی افزود: ابتدا مسیر را تغییر دادم که زن جوان اعتراض کرد و همان موقعه بود که دوستم از صندلی عقب به جلو آمد.
زن جوان ترسیده بودو ابتدا 50 هزار تومان پول نقد و انگشترهایش را در اختیارمان گذاشت تا کاری به او نداشته باشیم اما برای ما پول مهم نبود، زن جوان وقتی متوجه نیت ما شد شروع به التماس کرد اما اینکار بجای این که مرا از اقدام کارمان منصرف کند بیشتر تحریک می کرد.این جوان شیطان صفت افزود: عاشق هیجان هستم و به خاطر همین با خودرو های دیگر در بزرگراه ها کورس می انداختم و عاشق این بودم که کسی التماسم بکند.
گفتم که تا سوار شده ومتوجه نیت ما میشدند جا می زدند و التماس میکردند که رهایشان کنیم حتی یکی از انها انگشترهای طلایش را از دستش بیرون آورد و روی داشبورد گذاشت و التماس کرد که کنار خیابان توقف کنیم تا پیاده شود اما وقتی صحبت کردیم و به توافق رسیدیم دیگر با رضایت همراهمان آمد.
وی افزود: پس از پیاده کردن زن جوان با 50 هزار تومان به پیتزا فروشی رفتیم و شام خوردیم و پس از 5 روز دوباره تصمیم به اینکار گرفتیم.راننده ارابه شیطان گفت: دومین نفر که سوار بر خودرویمان شد و فکر کنم به خاطر دودی بودن شیشه خودرویم
در مرحله اول متوجه حضور دوستم نشد چون وقتی شاهرخ برای اجرای نقشه زن جوان را تهدید کرد با دیدنش شوکه شد شروع به اعتراض کرد اما سپس وادار به تسلیم شدن شد در هیچ یک از تهدیدهایمان از چاقو استفاده نکردیم و فقط انها را تهدید میکردیم.
از وقتی که در سالن زیبایی با ساناز آشنا شدم ارتباط با پسرهای بی بند و بار شروع شد
از نگاه کثیفش فهمیدم چه نیت شومی در سر دارد. میخواستم در ماشین را باز کنم و خودم را پایین بیندازم. اما درها را قفل کرده بودو بدون توجه به خواهش و التماسهای من با سرعت زیاد رانندگی میکرد. نمی دانستم چهکار کنم. شیشه را بازکردم و با جیغ و فریاد از مردم درخواست کمک کردم.
او که خیلی ترسیده بود با همان سرعت به داخل کوچهای فرعی پیچید و من را از ماشین پیاده کرد و متواری شد. دراین لحظه یکی از دوستانش را دیدم که با موتورسیکلت پشتسرمان میآمد. او کنارم توقف کرد و گفت اگر می خواهید شما را برسانم. هرچه دهانم رسید نثارش کردم و گریهکنان به خانه رفتم. مادرم نگران شده بود.
دروغی سرهم کردم و گفتم یک موتورسیکلت با من تصادف کرده است و… . دو روز از این ماجرا گذشت. پسری که ادعا می کرد عاشقانه دوستم دارد با پیامهای تهدیدآمیز چهره واقعیاش را نشانم داد. او تصویری راکه دوستش از لحظه پیادهشدنم از اتومبیل گرفته بود برایم در فضای مجازی فرستاد و گفت آبرویت رابه باد می دهم. تهدیدها خیلی جدی شد و من به ناچار خانوادهام را در جریان گذاشتم.
همراه مادر و پدرم به کلانتری آمدم. البته این را هم بگویم که خودم مقصرم. راستش را بخواهید بعد از دیپلم دریک آرایشگاه زنانه مشغول کار شدم. ذوق و شوق خوبی داشتم. توانستم خیلی زود کار را یاد بگیرم. حدود یکسال قبل با دختر خانمی به نام ساناز آشنا شدم که به سالن زیبایی رفتوآمد داشت. دوستی من و ساناز باوجود مخالفتهای شدید پدر و مادرم ادامه یافت. او با چند پسر در فضای مجازی ارتباط داشت و قبح این مسئله در اثر دوستیمان شکست.
با پسری در فضای مجازی ارتباط برقرار کردم که دوستم به من معرفی کرده بود. این ارتباط حالت عاطفی بخود گرفت و با وعده و وعیدهای کذایی به قرار ازدواج ختم شد. اما پسر مورد علاقهام به این بهانه که مادرم میـــخواهد قبل از ازدواجمان با من صحبت کند من را سوار ماشین کرد و بطرف خارج شهربرد.
معلوم نبود اگر عکسالعمل نشان نمیدادم با دوستش که پشت سرمان میآمد چه بلایی سرم میآوردند. مشکل من این بود که از پدر و مادرم فاصله گرفتم ودر خیلی از کارها بدون مشورت با آنها پنهانکاری کردم. بازهم شانس آوردم که توانستم خودم را نجات بدهم. امیدوارم دختران جوان فریب هیجانات رادر فضای مجازی نخورند و بدانند کسیکه قصد ازدواج دارد باید مردانه و با پشتیبانی بزرگترهایش پا پیش بگذارد.
وقتی با او ازدواج کردم که با پسر همسایه تماس عاشقانه داشتم
19 ساله است و برای ازدواج اجباری با رضایت پدر و مادرش مورد اذیت و اذیت پسر دایی اش قرار گرفته است. سمیه پس از فرار از خانه با پسر همسایه، از روزهای تاریکش میگوید.سمیه دختری 19 ساله است که بدلیل فرار از منزل در منجلابی بزرگ گرفتار شده و برای رهایی از این منجلاب به مرکز مشاوره آرامش پلیس مراجعه کرده است.
16 ساله بودم که مادرم گفت پسر داییام به خواستگاری ام آمده است، من ناراحت شدم چون من خواستگار داشتم؛ مصطفی پسر همسایه خواستگارم بود؛ اما پدر و مادرم با دلایلی که من را قانع نکرد وی را رد کردند.
یک روز که تازه از مدرسه آمده بودم صدای زنگ در آمد، مادرم در حیاط را باز کرد، پسردایی ام و خانواده اش بودند؛ من به استقبالشان نرفتم اما از پنجره اتاقم به داخل حیاط نگاه میکردم؛ پدر و دایی ام با یک دیگر حرف می زدند سپس مادرم هم به جمع انها پیوست.
با یک دیگر حرف می زدند و سمت پنجره اتاق من را نگاه میکردند. نمی دانستم چه میگویند اما میدانستم در مورد من حرف میزنند. بعد از چند دقیقه به سمت در ورودی خانه حرکت کردند. من از پشت پنجره کنار آمدم ودر گوشه ای از اتاقم نشستم، غم بزرگی در دلم سنگینی می کرد، صدای در اتاقم آمد.
من چیزی نگفتم؛ در اتاقم باز شد، پسردایی ام بود خیال کردم آمده با من حرف بزند اما متوجه شدم در اتاقم را قفل می کند. ترسی در دلم افتاد از جایم بلند شدم ناگهان به سمتم حمله ور شد و مرا مورد اذیت و اذیت قرار داد. بعد فهمیدم توطئه خانوادگی است و پدر و مادرم برای این که مرا وادار به ازدواج با وی کنند این نقشه را کشیدند.
من دخترشان بودم، نمیدانستم چطور توانستند این بلا را سرم بیاورند. بعد ازآن ماجرا من از خانه فرار کردم و نزد مصطفی رفتم. اما خانواده مصطفی مرا طرد کردند و به پدر و مادرم اطلاع دادند که من خانه انها هستم و بعد از این که به خانه برگشتم کتک مفصلی از پدرم خوردم و مادرم به شدت سرزنشم کرد.
تصمیم گرفتم خودکشی کنم مقداری قرص را دریک لیوان آب ریختم و مخلوط کردم مقداری شکر هم درون آن ریختم تا آسان تر بتوانم بخورم؛ لیوان را برداشتم که یکباره سربکشم ناگهان یک پس گردنی محکم خوردم و محلول داخل لیوان بر روی زمین ریخت؛ وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم که پدرم بود!
پدرم دوباره شروع به کتک زدن من کرد. فردای آن روز من و پسردایی ام عقد کردیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.بعد از ازدواج، ارتباطم با مصطفی به کلی قطع شد، از خانواده ام متنفر بودم اما بعضی وقت ها به بهانه دیدن آن ها به خانه شان می رفتم تا شاید بتوانم مصطفی را ببینم، بالاخره این اتفاق افتاد. بعد از درود و احوال پرسی عدد هایمان رابا هم رد و بدل کردیم.
ازآن روز به بعد به دور از چشم همسرم از طریق تماس و پیامک با او در ارتباط بودم، ادامه این تماسها مرا بیشتر از قبل به مصطفی وابسته کرده بود، دیگر طاقت دوری وی را نداشتم. یک روز با مصطفی تماس گرفتم و گفتم میخواهم وی را ببینم . آن روز به او گفتم من میخواهم با تو فرارکنم! تا باهم ازدواج کنیم. مصطفی سکوت کرد و چیزی نگفت!
چند روزبعد دوباره با او تماس گرفتم و خواسته ام رابا او مطرح کردم. او گفت سمیه من دارم ازدواج میکنم. ما یک روزی به هم علاقه داشتیم اما قسمت نبود. حالا هم بگذر!من ناراحت شدم و گفتم پس همه ی حرفهات دروغ بود؟ من و به بازی گرفته بودی؟ به او فرصت ندادم حرفی بزند و تلفن را قطع کردم!
چند روزی گذشت, مصطفی با من تماس گرفت و گفت با درخواستم برای فرار موافقت کرده است. خوشحال بودم چون قرار بود تنهایی ها، غم ها و بی کسی هایم برای همیشه تمام شود.حاصل ازدواج من و پسر دایی ام یک دختر معلول بود. من دراین زندگی هیچ دلخوشی نداشتم. آن از شوهرم که مرا به زور تصاحب کرده بود این هم از فرزندم که معلول بود.
زمانی که شوهرم سر کارش بود از فرصت استفاده کرده و وسایلم را جمع کردم قبل از رفتنم به دخترم مقداری غذا دادم با هر لقمه ای که در دهانش می گذاشتم خاطرات گذشته را مرور میکردم. موقع رفتن برای همسرم یک نامه نوشتم:”محمد پسردایی عزیز درود, خوب میدانی که من از اولش هم نمیخواستم با تو ازدواج کنم اما این پدر و مادرم بودند که مرا وادار به ازدواج با تو کردند تو مرا به زور تصاحب کردی!
نه تو و نه آن ها را هیچ وقت نمیبخشم، تو آینده ام را از من دزدیدی! من نمیخواهم به زندگی با تو ادامه دهم میروم تا خوشبخت شوم. دخترت هم مال خودت. خدانگهدار برای همیشه “.تلفنم زنگ میخورد مصطفی بود، گوشی را برداشتم.گفت: سر کوچه با یک پراید سفید منتظرتم. من و مصطفی فرار کردیم و به یک خانه در اطراف گرگان رفتیم . چند روزی آنجا بودیم. یک روز که از خواب بیدار شدم دیدم مصطفی نیست.
وقتی خواستم از اتاق بیرون بیایم در قفل بود.چند بار مصطفی را صدا زدم ناگهان در باز شد. یک مرد غریبه وارد اتاق شد.خنده ای شیطانی کرد و …چند روزی آنجا بودم تا بالاخره یک روز از فرصت استفاده کردم و فرار کردم و خودم رابه نزدیکترین کلانتری معرفی کردم.
اعدام مرد جوانی که به زن دوستش نظربد داشت
مرد جنایتکار که به خاطر رابطه شیطانی، دوستش رابه طرز هولناکی به قتل رسانده بود با تأیید حکم مجازاتش، به دار مجازات آویخته شد.مرد جنایتکار که به خاطر رابطه شیطانی، دوستش رابه طرز هولناکی به قتل رسانده بود با تأیید حکم مجازاتش، سحرگاه امروز به دار مجازات آویخته شد.
رسیدگی به این پرونده در پی ناپدید شدن مرد 31 ساله ای در شمال در دستور کار تیم جنایی قرار گرفت.همسر این مرد در جریان تحقیقات گفت: شوهرم به نام حامد شامگاه همراه دوست خود به نام احمد با خودروی پراید مشکی از خانه خارج شد و دیگر بازنگشت.
هم زمان با این شکایت اتومبیل پراید حامد در یکی از محله پیدا شد که در داخل آن دست نوشته ای کشف شد که به روی آن نوشته شده بود به دنبال راننده نگردید، یک هفته دیگر پیکر وی را پیدا خواهید کرد.در ادامه جستجوها پیکر مرد ناپدید شده در حالیکه آثار جراحت بر روی بدنش دیده می شد پیدا شد.
مأموران که با پرونده قتل ی رو به رو بودند تحقیقات گسترده ای را آغاز و متوجه شدند همسر مقتول با دوست شوهرش ارتباط پنهانی دارد.زن و مرد جوان با افشای این موضوع دستگیر شده و دربازجویی ها عنوان کردند به یک دیگر علاقه داشته و برای ازدواج تصمیم گرفته اند مرد جوان از سر راه بردارند.
بهمین خاطر وی را ا بتدا با قرص خوابآور بیهوش کرده و سپس با میله آهنین چندضربه به سرش زده و باعث مرگ او شده بودند. انها سپس پیکر را شبانه در محل خلوت رها کردند.متهمان در دادگاه کیفری محاکمه و مرد جنایتکار به قصاص و زن خیانتکار به حبس محکوم شدند.حکم مجازات متهمان در شعبه 15 دیوان عالی کشور تأیید شد و پس از استیذان و بی نتیجه ماندن تلاش شورای حل اختلاف برای کسب رضایت از اولیاء دم قاتل به دار مجازات آویخته شد.
پس از پایان امتحانات تخلفات دبیرستان معین تهران بررسی می شود
مدیر آموزش و پرورش منطقه دو شهر تهران در خصوص وضعیت ادامه فعالیت مدرسه غیردولتی متخلف این منطقه توضیحاتی ارائه کرد.ناصر کوهستانی درباره آخرین وضعیت پرونده مدرسه غیر دولتی منطقه 2 اظهار کرد: همین حالا پرونده ناظم متخلف این مدرسه روند قضایی خود رابه سرعت طی میکند و مراجع قضایی باید راجع به حکم پرونده نظر دهند.
وی افزود: امتحانات دانشآموزان مدرسه در فضایی آرام و با حضور ناظری از سوی آموزش و پرورش در حال برگزاری است.مدیر آموزش و پرورش منطقه 2 شهر تهران در خصوص ادامه فعالیت این مدرسه غیردولتی گفت: پرونده این مدرسه در شورای بازرسی مدارس غیردولتی بررسی شده است
و اعلام وضعیت ادامه فعالیت مدرسه در شرایط کنونی به دانشآموزان در فصل امتحانات هستند موجب نگرانی انها و خانوادهها می شود. بنابر این پس از پایان امتحانات یعنی در هفته آینده وضعیت ادامه فعالیت مدرسه را اعلام خواهیم کرد.