زن و مرد متهم در پرونده ای که شش سال با فریب های شان آنرا عقب انداخته بودند، بالاخره محاکمه شدند، و زن جوان به تمام خیانت هایش اعتراف کرد و « مغول » را متهم اصلی خواند. آن ها به محل ارتکاب جنایت واقع هدایت شدند تا در حضور قاضی ویژه قتل عمد، صحنه جنایت خوفناک را بازسازی کنند.
در آغاز بازسازی صحنه قتل، بعد ازآن که سرگرد خداوردی نژاد «افسر پرونده» توضیحاتی را درباره چگونگی کشف راز قتل و دستگیری متهمان با هوشیاری مقام قضایی و تلاش شبانه روزی کارآگاهان ارائه کرد، زن 34 ساله در حالیکه با دیدن خانه قدیمی و محل قتل همسرش، متاثر شده بودو اشک می ریخت، مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و پس از معرفی کامل خود گفت:
همسرم «محمدرضا» با این مرد که مشهور به «مغول» است ودر یک تاکسی تلفنی کار می کرد، از مدتی قبل آشنا شده بود که همین آشنایی به رفاقت و معاشرت خانوادگی بین ما انجامید. دیگر مغول به اسانی به منزل مامی آمد به طوریکه وقتی همسرم در منزل نیز حضور نداشت، او در خانه ما استراحت می کرد تا اینکه آرام آرام، رابطه ای شیطانی بین ما شکل گرفت و هوسرانی های پنهانی ما آغاز شد.
این رابطه غیراخلاقی تا آن جا پیش رفت که «مغول» حتی اجازه نمی داد من نزد همسرم لباس اسانی بپوشم! «ز- ف» ادامه داد: اینگونه بود که اختلافات جدی خانوادگی بین من و همسرم در حالی شروع شد که دختربچه کوچکی نیز داشتم. درگیر و دار این اختلافات از همسرم خواستم مرا طلاق بدهد چرا که مغول اصرار داشت من باید از همسرم طلاق بگیرم تا با او ازدواج کنم!
ولی همسرم مرا دوست داشت و حاضر به طلاق نبود. روزها بهمین ترتیب سپری می شد تا اینکه روزی ماموران انتظامی من و مغول رابه اتهام داشتن رابطه نامشروع در گورستان مشهد دستگیر کردند. آن روز همسرم به کلانتری آمد ودر حالیکه تقریباً به ارتباط ما مشکوک شده بود، به ماموران گفت: مغول دوست من است و ما با یک دیگر ارتباط خانوادگی داریم. بهمین خاطر ما را آزاد کردند.
ولی همسرم که از این موضوع به شدت ناراحت بود، روی تکه کاغذی نوشت که قصد دارد دیگر از مشهد برود و هیچ گاه باز نگردد.اما او این دست نوشته رابه خواهر من داده بود! که بعد از قتل همسرم از همان دست نوشته برای گمراه کردن پلیس و تغییر مسیر تحقیقات استفاده کردم. زن 34 ساله سپس درباره چگونگی وقوع جنایت ودر پاسخ به سوالات تخصصی و فنی قاضی کاظم میرزایی گفت:
رابطه من و مغول به حدی رسید که دیگر تصمیم به قتل همسرم گرفتیم چرا که او حاضر به طلاق نبود! بار اول مغول چند شماره قرص خواب آور به من داد تا به همسرم بخورانم اما وقتی شب برای کشتن همسرم به خانه ما آمد، ترسید چرا که او هنوز کاملا بیهوش نشده بود! چند شب بعد دوباره بسته ای قرص به من داد که من قرص ها رابا چای به همسرم خوراندم. وقتی مغول سوار بر پراید خودش به خانه آمد، همسرم رابا روسری خفه کرد!
پیکر همان جا بود تا اینکه صبح من دخترم را از خواب بیدار کردم، چادرم را طوری گرفتم که او پیکر پدرش را نبیند. سپس دخترم رابه مدرسه بردم و ازآن جا به خانه مادرم رفتیم تا اینکه روزبعد هم پیکر رابه درون چاهی در اطراف روستای سهل الدین انداختیم. در ادامه بازسازی صحنه قتل ، مغول متهم ردیف اول پرونده نیز مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاد و بعد از معرفی خود گفت:
آن شب وقتی «ز-ف» «همسر مقتول» با من تماس گرفت و گفت همسرش با خوردن قرص ها بیحال شده است بلافاصله در همان نیمه شب به خانه دوستم رفتم. او دمر کف اتاق دراز کشیده بود، من طنابی راکه از داخل اتومبیل برداشته بودم، چند بار کشیدم تا از محکم بودن آن خاطرجمعی یابم ولی دیدم طناب سست است بهمین خاطر از «ز» خواستم تا یک روسری بدهد! آن هنگام روسری را دور گردن دوست 45 ساله ام انداختم و کشیدم.
ولی او در همان حالت نیز هوشیار شد و قصد درگیری با مرا داشت که دیگر مهلت ندادم و آنقدر روسری را کشیدم تا بی جان شد. بعد ازآن در حالیکه ترسیده بودیم پیکر را در هال رها کردیم و به خانه یکی از دوستانم رفتیم. آن جا من مقداری شیره مصرف کردم و روزبعد دوباره با کمک «ز»، پیکر رابه کنار ماشین بردیم تا درون صندوق عقب بگذاریم ولی دهان «ز» از ترس خشک شده بود.
او پیکر را رها کرد و برای نوشیدن آب به داخل منزل رفت که دراین هنگام من پیکر را در صندلی عقب گذاشتم و با یک دیگر به روستای سهل الدین «روستای پدری متهم» رفتیم. آن جا بود که پیکر دوستم را درون چاه عمیقی انداختیم و به خانه بازگشتیم. بعد از این ماجرا در حالیکه همان گونه با «ز» در ارتباط بودم، گوشی تلفن همراه مقتول را نیز خاموش کردم و با خودم بردم!
چند روزبعد وقتی گوشی را روشن کردم چند پیامک برایش ارسال شد که ترسیدم و سیم کارت آنرا شکستم! از سوی دیگر هم پلیس به «ز» و من مشکوک شده بود حتی زمانی که «ز» در زندان بود، شایعه می کردیم که او «مقتول» را مثلاً در بندرعباس دیده اند! دست خط محمدرضا هم برای رفتن از مشهد، سند محکمی بود که پلیس را گمراه می کرد و این تصور به وجود آمده بود که محمدرضا زنده است.
ولی بعد از شش سال نمی دانم چگونه پی به ماجرا بردند و ما را دستگیر کردند. متهم این پرونده جنایی در ادامه اعترافات تکان دهنده خود افزود: مدتی بعد از ارتکاب قتل فهمیدم «ز» با افراد دیگری هم ارتباط دارد. از این موضوع خیلی ناراحت شدم و وی را چند بار تعقیب کردم حتی با یکی از همان مردانی که با او در ارتباط بود درگیر شدم و دعوا کردیم. بهمین خاطر دیگر وی را رها کردم و به دنبال زندگی خودم رفتم.
«ز» در پی اعترافات «مغول» گفت: او بعد از قتل دیگر اهمیتی به من نمی داد در حالیکه من همسرم را از دست داده بودم و کسی را هم نداشتم. حتی چند ساعت مقابل خانه اش کشیک می دادم تا بیرون بیاید به او می گفتم من دیگر تنها هستم! برای مخارج خودم مانده ام! ولی او انگار نه انگار که همسرم را کشته و مرا به این روز انداخته است! بهمین دلیل وادار شدم با او قطع رابطه کنم! تا اینکه همین اواخر با فردی ازدواج کردم ودر یکی از شهر های اطراف مشهد ساکن شدم!
شایان ذکر است هنگامیکه کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی برای هماهنگی با مستاجر منزلی که جنایت در آن رخ داده بود رفته بودند تا بازسازی صحنه قتل انجام شود، مرد مستاجر با شنیدن ماجرای قتل گفت: ما بتازگی به اینجا نقل مکان کرده ایم اما همسرم همیشه می گفت این خانه روح دارد!! وقتی تو نیستی صدای عجیبی به گوشم میرسد که میترسم!…
اول مهر سال 91، ماجرای گم شدن مرد 45 ساله ای پلیس رابه تکاپو انداخت اما همه ی سرنخ ها به بن بست میرسید و دلیل محکمه پسندی برای ارتکاب قتل پیدا نمی شد تا اینکه بعد از گذشت شش سال از این ماجرا، قاضی کاظم میرزایی «قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد» رسیدگی به این پرونده رابه عهده گرفت و با مطالعه دقیق اوراق رنگ و رو رفته، روی فردی به نام «مغول» متمرکز شد.
اینگونه بودکه قاضی ویژه قتل عمد مشهد دستور دستگیری و بازجویی از مغول را در حالی صادر کرد که قبل ازآن، بررسی های نامحسوس چندین روزه، درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی همسر مقتول نیز با دستور وی صورت گرفته بود. وقتی متهم دستگیر شد با دیدن اسناد انکارناپذیری که روی میز قاضی قرار داشت به ناچار لب به اعتراف گشود و راز این جنایت خوفناک رابا همدستی همسر مقتول فاش کرد.
در حادثه بعد: دختری 30 ساله بهنام نرگس به پلیس مراجعه و از پسری به نام کمال به اتهام تجاوز شکایت کرد.
پسری جوان که به دختری تعرض کرده و باعث بارداری او شده بود، درحالیکه منکر اتهامش بود، با آزمایش دیانای در بنبست قرار گرفت. چندی پیش دختری 30 ساله بهنام نرگس به پلیس مراجعه و از پسری به نام کمال به اتهام تجاوز شکایت کرد. او گفت: کمال 9 ماه قبل به من تجاوز کرد و من باردار شدم؛ حالا بچهام بدنیا آمده و تمام زندگیام دگرگون شده است. او گفت:
من کمال را از قبل میشناختم. او روز حادثه به بهانه رفتن به تفریح، من را سوار خودروی خود کرد و به بیابانهای اطراف اسلامشهر برد. وقتی به محلی خلوت رسیدیم، او با تهدید و زور به من تعرض کرد و از این صحنهها فیلم و عکس گرفت. واقعا حالم بد بودو نمیدانستم چه کار کنم. کمال بعد از اینکار مرتب من را تهدید میکرد که عکسها و فیلمها را منتشر می کند و آبرویم را میبرد.
بهمین دلیل نمیتوانستم شکایت کنم. او بعد از مدتی شروع به اخاذی از من کرد و گفت اگر پول ندهم همه ی عکسها را پخش میکند. من که آبروی خودم را در خطر می دیدم، چارهای نداشتم جز اینکه تسلیم شوم و پولی راکه می خواهد به او بپردازم. دختر جوان در ادامه گفت: بعد از مدتی فهمیدم باردارم، ولی بازهم نمیتوانستم علیه کمال اقدامی انجام دهم و همان گونه به او باج میدادم تا فلیمها و عکسها را منتشر نکند.
اما حالا بچهام بدنیا آمده و از این مرد شکایت دارم. مأموران بعد از شنیدن حرفهای دختر جوان سراغ کمال رفتند و وی را دستگیر کردند، اما این پسر وقتی فهمید نرگس از او شکایت کرده گفت این دختر را اصلا نمیشناسد و نمی داند چه کسی به او تجاوز کرده است. این ادعا نتوانست کمال را خلاص کند، زیرا مأموران پرینت حساب او و نرگس را بررسی کردند و فهمیدند در چندین نوبت از حساب دختر جوان به حساب متهم پول واریز شده است.
دراین مرحله کمال وادار شد آشنایی با نرگس را بپذیرد، اما اتهام تجاوز را همان گونه انکار کرد. او گفت: من راننده نرگس بودم و وی را از خانه به محل کارش میرساندم، پولهایی هم که به حسابم واریز شده بهمین دلیل است و نمیدانم او چرا چنین شکایتی را علیه من مطرح کرده است. با وجود انکارهای پسر جوان، پرونده در اختیار قضات دادگاه کیفری استان تهران قرار گرفت. دختر جوان در دادگاه بار دیگر ادعاهای خودرا مطرح کرد و گفت:
بعد از اینکه فهمیدم باردار شدهام، برای اینکه آبروریزی پیش نیاید چند ماه به شهرستان رفتم و زندگی سختی را پشت سر گذاشتم. بعد ازآن برای زایمان به تهران آمدم و هم اکنون بچهام در بیمارستان است، اما نمیدانم با او چه کنم و از طرفی نمیدانم چطور نزد خانوادهام برگردم. این مرد تمام زندگی من را نابود کرد و از او شکایت دارم. قضات دادگاه بعد از بررسی اظهارات این دختر و باتوجه به انکارهای کمال دستور دادند از نوزاد تازه متولدشده آزمایش دیانای گرفته شود.
بعد ازآن بود که مشخص شد این نوزاد متعلق به کمال است. اما پسر جوان همان گونه تجاوز را انکار می کند و هر دفعه با ادعایی سعی دارد از زیر بار اتهام فرار کند. بااینحال قضات وی را بازداشت کردند تا بعد از تشکیل جلسه محاکمه تکلیف این پرونده روشن شود و حکم قانونی را برای کمال صادر کنند. درحالیکه تحقیقات درباره این پرونده ادامه دارد، قضات دادگاه کیفری بررسی پرونده مشابه دیگری را نیز در دستور کار خود قرار دادند.
این پرونده مربوط به شکایت دختری به نام مینا می شود. این دختر 17 ساله در شکایت خود گفت: پدرم مردی معتاد است که از چند سال پیش به زندان افتاده از طرفی مادرم نیز به دلایلی صلاحیت اخلاقی سرپرستی من را ندارد بهمین دلیل دادگاه من رابه یک مؤسسه خیریه سپرده است و من در آنجا با دختران دیگر زندگی می کنم ودر دبیرستان درس می خوانم. مشکلم از وقتی شروع شد که یکی از دوستانم به نام مریم با پسری به اسم مجید دوست شد.
مریم مرتب از مجید برایم تعریف میکرد و می گفت او پسر خیلی خوبی است و انها به هم علاقه دارند. بعد از مدتی به من پیشنهاد داد همراه آن ها به تفریح بروم. من هم قبول کردم و ما چند باری باهم بیرون رفتیم تا اینکه یکبار مجید گفت به من علاقهمند شده است و می خواهد با من دوست باشد. من پیشنهاد وی را رد کردم و بعد ازآن هیچ تماس و ملاقاتی بین ما نبود، اما مریم هنوز با مجید دوست بودو رابطه آن ها ادامه داشت.
دختر جوان در ادامه شکایت خود توضیح داد: مدتی از این ماجرا گذشته بود تا اینکه یک روز مریم از من خواست همراه او به خانه یکی از دوستانش بروم. من هم قبول کردم و باهم به خانهای در جنوب تهران رفتیم. بعد از ورود به منزل فهمیدم آنجا خانه مجید است، درحالیکه مریم حرفی دراینباره به من نزده بود. مریم بعد از رودررویی من و مجید ما را ترک کرد و از خانه بیرون رفت. بعد ازآن مجید با قمه من را تهدید کرد و مورد تجاوز قرار داد.
او تهدیدم کرد نباید دراین باره به کسی حرفی بزنم وگرنه اتفاق بدی برایم خواهد افتاد، اما من در نهایت تصمیم گرفتم از این پسر شکایت کنم. پلیس بعد از دریافت این شکایت سعی کرد مجید را پیدا و بازداشت کند، اما ردی از او به دست نیامد تا اینکه دختر نوجوان اینبار همراه مددکارش به دادگاه رفت و توضیح داد: روزی که مریم مرا به خانه آن پسر برد از مسیرهای فرعی و پیچدرپیچ رفتیم بهمین دلیل من نشانی خانه مجید را بلد نیستم.
و نتوانستم آنجا رابه مأموران نشان بدهم، اما یک شماره تلفن از او دارم که فکر میکنم با آن بشود این پسر را پیدا کرد. قضات بعد از دریافت شماره تلفن از شرکت مخابرات خواستند مالک خط را معرفی کند از سویی دستور بازداشت مجید را نیز صادر کردند تا بعد از حضور او در دادگاه حرفهای متهم را نیز بشنوند ودر این باره تصمیمگیری کنند.
و در اتفاق بعد: حکم پرونده قتلهای سریالی زنان گیلانی
حکم پرونده قتلهای سریالی زنان گیلانی اواخر هفته آینده اعلام خواهد شد.این در حالی است که متهم ردیف اول پرونده در آخرین جلسه دادگاه همان گونه تنها قتل سه زن را پذیرفت و یکی از قتلها را نیز به گردن همسر دومش-متهم ردیف دوم پرونده- انداخت.
ادعای اعتراف به جنایتها زیر فشار و تهدید
متهم در جریان مراسم دادگاه با ادعای اینکه حال روحی مناسبی ندارد از قاضی دادگاه درخواست کرد که لایحه دفاعیهاش را قرائت کند.در متن این لایحه وی تنها قتل سه زن را پذیرفت و ادعا کرد: برخی مطالبی که پیشتر ودر جلسات دیگر نوشته شده و منسوب به من بوده ، قبول ندارم و تنها بخشی از اعترافهایی که به دستخط و امضا و اثر انگشت خودم است ، میپذیرم.
حتی بخشی از اظهارات رابا زور و تهدید و با وعده تخفیف حکم و برائت همسرم و همچنین تحت فشار روحی برای آینده فرزندم از من گرفتهاند که همه ی آن ها را رد می کنم. برخی قتلها را نیز بهخاطر اعترافهای بیهوده همسرم به گردنم افتاد. همچنین تعداد زیادی از اعترافها و صحنه سازیها در کیفرخواست غیر واقعی بوده و من درخواست تشکیل دادگاه دیگری در ملأ عام و با حضور رسانه ها را دارم.
من تعداد زیادی از مقتولها را نمیشناسم و اتهام شرب خمر را نمیپذیرم. بیشتر مقتولها دچار فساد اخلاقی بودند. انگیزه قتلها به هیچ عنوان مالی نبوده چون اگر چنین قصدی داشتم طلاهای افرادی که بهعنوان شاهد آمدهاند را هم برداشته و آن ها را هم میکشتم.
اظهارات ضد و نقیض متهمان پرونده
در ادامه دادگاه نماینده دادستانی گفت: ضد و نقیض بودن اظهارات متهمان و انکار آن ها نشان از تلاش آن ها برای فرافکنی دارد. همچنین آزادی بیان وی درباره نقض یا تأیید اظهارات متهم ردیف اول نشان می دهد اظهارات او برای اعتراف زیر فشار صحت ندارد. متهم در تشریح برخی صحنهها تنها بوده و محل دقیق قتل و اختفای پیکر رابا جزئیات بیان کرده است.
نماینده دادستانی در خصوص استفاده از سیمکارتها و تلفنهای همراه متعدد توسط متهم ردیف اول اذعان داشت: رد پای قاتل در چند مورد کاملاً مشهود است. در خصوص قتل خانم «م.آ» ٢ شماره تلفن توسط قاتل مورد استفاده قرار گرفته که یکی از این خطوط پس از ارتکاب قتل در گوشی تلفن همراه مقتول روشن شده است. همچنین با همان خطی که با یکی از مقتولان در ارتباط بوده، با یکی از نجات یافتگان نیز در ارتباط بوده است.
اثبات همدستی همسر در جنایت ها
نماینده دادستان افزود: تمامی شواهد مکتوب از زبان نجات یافتگان و حتی اعترافهای جسته و گریخته هردو متهم دلالت بر همدستی متهم ردیف دوم-همسر قاتل- در جلب رضایت و ایجاد حاشیه امنیت در ذهن مقتولان و فراهم کردن زمینه مناسب برای ارتکاب جرم توسط متهم ردیف اول دارد. این زن در جلسه رویارویی با یکی از نجات یافتگان در جلسه بازپرسی گفت:
«همان شب باید تو را میکشتیم، همسرم همان شب ٢ بار میخواست تو را بکشد ولی دخترم از خواب بیدار میشد و همسرم نتوانست تو را بکشد! تو باعث شدی که ما را بگیرند!» این امر اتهامهای انها را ثابت میکند. همچنین چندین پرونده مفتوح قتلهای مشابه با این پرونده موجود است که با ادعای متهم ردیف اول باید به گردن او میافتاد که نشد و ادعای او از این بابت مردود است.
دفاعیه آخر
دادگاه پس از وقفهای 20 دقیقهای با اشاره به اتهامهای متهم ردیف اول به ارتکاب ٨ فقره قتل عمد، سرقت طلای مقتولان، جنایت بر میت ۶ مقتول از طریق مثله کردن اجساد و برای متهم ردیف دوم به ارتکاب معاونت در قتل عمد تعدادی از مقتولان با همکاری متهم ردیف اول و همچنین مورد معامله قرار دادن طلاهای مسروقه و خودداری از کمک و مساعدت برای فردی که در دسترس خطر بوده، از متهمان خواست تا آخرین دفاعیات خودرا مطرح کنند.
متهم ردیف اول همان گونه ادعاهای قبلی خودرا تکرار کرد و گفت: تنها قتل ٣ زن را میپذیرم. جنایت بر میت «ل.د» را قبول دارم و حتی طلاهای «ف.م» رابا او دفن کردم. برداشتن بقیه طلاهای مقتولان نیز بهخاطر آن بود که انها دیگر مرده بودند ودر هنگام دفن طلاهای آن ها را برمیداشتم ودر خانه نگهداری میکردم. شاید همسرم انها را برداشته و فروخته است. متهم ردیف دوم نیز در آخرین دفاع خود تأکید کرد:
من از هیچکدام از کارهای همسرم خبر نداشتم و همان طور که پیشتر گفتم یک شب درسال ٩۵ زنی را دیدم که در دستشویی خانه غش کرده بود.اما وقتی از همسرم موضوع را پرسیدم او به من حمله ور شده و گلویم را گرفت وسپس مرا به اتاق انداخت ودر را روی من و دخترم بست. اظهارات مکتوب در اعترافها دستخط خودم بوده اما عده ای از آنان را قبول ندارم.
من هرگز نگفتم که با همسرم و فرزندم در خیابان افرادی را سوار میکردیم و حضور من بهخاطر جلب اعتماد مقتولان بوده است. تنها فروش 2 مورد از طلاها را قبول دارم که آن هم قبل از اطلاعم از اقدامهای همسرم بود.در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و قرار شد تا 6 روز دیگر حکم این پرونده را صادر کنند.
و در آخر هم: پسر جوانی که در اقدامی خشن کودکی را به خانه کشانده و با دهها ضربه چاقو به قتل رسانده است.
پسر جوانی که در اقدامی خشن کودکی رابه خانه کشانده و با دهها ضربه چاقو به قتل رسانده است، در جلسه رسیدگی به پروندهاش توضیح داد که چطور در کودکی مورد تجاوز قرار گرفت و زندگیاش دگرگون شد. ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که در شعبه 9 دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد، نماینده دادستان کیفرخواست علیه متهم را خواند. براساس محتویات پرونده متهم علی نام دارد.
یکسال قبل کودک 11 سالهای به نام ابوالفضل رابه بهانه نشاندادن کبوتر به خانهاش برده و با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده است. براساس نظریه دکتری قانونی 89 ضربه بر بدن مقتول وارد شده و بعد از قتل علی به کمک برادرش پیکر رابه جاده قم منتقل ودر آنجا رها کرده بود. روز گذشته بعد از اینکه نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و اعلام کرد:
متهم با وجود داشتن اختلال شخصیت براساس گفته دکتریقانونی مسئول اعمال خود است و با برنامهریزی قبلی اقدام به ربایش کودک و قتل او کرده است، در ادامه اولیایدم در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص در ملأعام شدند.
سپس متهم ردیف اول در جایگاه قرار گرفت. علی که لکنت زبان هم داشت، اتهام قتل را قبول کرد و گفت: وقتی خیلی بچه بودم، در پارک رازی که ابوالفضل هم آنجا بازی میکرد، یک بار مورد اذیت شخصی قرار گرفتم.
ازآن به بعد حالت عادی نداشتم و همیشه حالم بد بودو اضطراب داشتم. چند باری هم پیش رواندکتر رفتم؛ ولی تأثیری در حالم نداشت. داروهایی میداد که من میخوابیدم. متهم گفت: من ابوالفضل یا پدرش را نمیشناختم.
فقط یک بار وی را در پارک دیده بودم. روز حادثه دوباره حالم بد شد و تصمیم گرفتم ابوالفضل را بکشم؛ بههمینخاطر به بهانه اینکه میخواهم کبوتر به او نشان دهم، وی را به خانه بردم ودر پشتبام به او کبوتر نشان دادم.
بعد وی را به حمام بردم و با ضربات چاقو کشتم. آنقدر جنون داشتم و حالم بد بود که از ضربهزدن سیر نمی شدم. مدام ضربه میزدم و گاهی متوجه نمیشدم که این ضربات رابه خودم وارد میکنم. متهم گفت: به خاطر همین حالت بود که زمان بازداشت دستهایم مجروح بود؛ چون برخی ضربات رابه خودم وارد کرده بودم. من حال روحی خوبی ندارم. یک بار خودکشی کردم و بعد از مرگ پدرم هم آنقدر حالم بد شد که تا مدتها نمیتوانستم کار کنم.
بعد از قتل، به برادرم گفتم چه اتفاقی افتاده است. او برای پیگیری کار برادر دیگرم به کمپ ترک اعتیاد رفته بود. وقتی برگشت و گفتم دست به قتل زدهام، خیلی ناراحت شد و به من گفت برو خودت رابه پلیس معرفی کن. پرسید چرا اینکار را کردی، حرفی نداشتم بگویم؛ اما حاضر نشدم خودم رابه مأموران معرفی کنم و از او کمک خواستم تا پیکر را مخفی کنیم و مابقی ماجرا پیش آمد.
بعد با کمک برادرم پیکر رابه بیرون از شهر بردیم ودر جاده قم رها کردیم. بعد از گفتههای متهم وکیل مدافع او در جایگاه حاضر شد. او گفت: موکل من دچار اختلال شخصیت است و این موضوع در دکتریقانونی تأیید شده است. مدارک دکتری او نشان میدهد متهم یک بار با قرص برنج خودکشی کرده و یک بار هم خودزنی کرده است؛ ضمن اینکه او تحت نظر رواندکتر بوده و وضعیت روانی او طوری است که قوه تمییز ندارد.
هرچند دکتریقانونی جنون وی را رد کرده؛ اما من درخواست دارم کمیسیونی در دکتریقانونی تشکیل شود تا این امر بررسی شود. سپس وکیل اولیایدم در پاسخ به وکیل متهم گفت: دکتریقانونی اعلام کرده متهم دارای قوه تشخیص است.
او دچار بیماری افسردگی است. این نوع بیماری روانی از نظر علم رواندکتری در حدی نیست که فرد مسئول اعمال خود نباشد. ضمن اینکه متهم بهخوبی میدانسته چه کسی را انتخاب کند و چطور وی را بکشد و پیکر را از بین ببرد.
وقتی بازپرس از متهم پرسید چرا یکی از نوجوانان خانوادهات را نکشتی، گفت برادرزادهام همسن ابوالفضل است؛ اما او اهل نماز است و من وی را نکشتم؛ بنابر این علی دارای قوه تشخیص بوده است. سپس برادر متهم ردیف اول به اتهام اخفای ادله جرم و کمک در ازبینبردن پیکر محاکمه شد. او گفت: من اشتباه کردم؛ به برادرم گفتم خودت را معرفی کن، اما گفت خودش همه یچیز را درست میکند. ما خانواده آبروداری هستیم.
من رئیس خانوادهام هستم و خودم خواهرانم را سر خانه و زندگیشان فرستادم. انها زنان عفیفهای هستند و ماه محرم در خانه ما سوگواری و مراسم دعا برگزار می شود. از ترس آبروی خانوادهام اینکار را کردم. کبوترها هم متعلق به من بود؛
چون وقتی کارم کساد میشد، کبوتر و طوقی و قناری میفروختم تا هزینه زندگیام را تأمین کنم. من و مادرم به کمپ ترک اعتیاد رفته بودیم تا به برادر دیگرمان سر بزنیم که وقتی من برگشتم، متوجه شدم این اتفاق افتاده است.
حالا هم درخواست بخشش دارم. سپس قاضی ملکی خطاب به مادر مقتول گفت: آیا به فرزندت گفته بودی که نباید با فرد غریبه ارتباط داشته باشد و یاد داده بودی که از خودش مراقبت کند؟ زن جوان پاسخ داد: من و پدر ابوالفضل 10 سال است که از هم جدا شده ایم و ابوالفضل با پدر و مادربزرگش زندگی میکرد.
من ماهی یک بار وی را می دیدم و به او می گفتم نباید با غریبهها ارتباط داشته باشد و به حرف انها اعتماد کند؛ اما نمی دانم چطور شد که پسرم گول خورد.در پایان نیز علی یک بار دیگر در جایگاه حاضر شد و ابراز پشیمانی کرد و خواستار بخشش شد.
او گفت: تجاوز به من در کودکی و مرگ پدرم چنان زندگیام را از بین برد که حتی نتوانستم درس بخوانم و درسم را هم رها کردم. از اولیایدم درخواست بخشش دارم. سپس هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند و علی رابه اتهام قتل کودک 11ساله به قصاص در ملأعام محکوم کردند.