دامن کشان ، ساقی می خواران
از کنار یاران مست و گیسو افشان ، می گریزد
در جام می ، از شرنگ دوری
وز غم محجوری ، چون شرابی جوشان ، می بریزد
دارم قلبی لرزان ز غمش ، دیده شد نگران
ساقی می خواران از کنار یاران مست و گیسو افشان می گریزد
دارم چشمی گریان به رهش روز و شب بشمارم تا بیای
♫♫♫♫
آزرده دل از جفای یاری ، بی وفا دلداری
ماه افسونکاری ، شب نخفتم
با یادش تا دامن از کف دادم شد جهان از یادم
راز عشقش را در دل نهفتم
از چشمانش ریزد به دلم ، شور عشق و امید
دامن از کف دادم ، شد جهان از یادم راز عشقش را دل نهفتم
دارم چشمی گریان به رهش روز و شب بشمارم تا بیاید
آخ دارم چشمی گریان به رهش روز و شب بشمارم تا بیای
شعر بی صاحب و بی شاعر
شاعر ، مترجم ،منتقد سینما مرحوم اقای جمشید ارجمند نصر