[ad_1]
در کتاب اعمال رسولان از اپوفیکای کتاب مقدس آمده که پطرس قدیس، پریشان و در تکاپو بود زیرا دژخیمانِ نرون، امپراطور روم به دنبالش میگشتند تا او را به صلیب بکشند. پطرس از روم فرار کرد تا از گزند جلادان بگریزد که در هنگام فرار با صحنه عجیبی رو به رو شد. پطرس در راه آپیا ایستاده بود و مسیح از گور برخاسته را مقابل خود میدید. پطرس از مسیح پرسید: «خداوندا، کجا میروی؟» و مسیح به او پاسخ داد: «به رم میروم تا دوباره مصلوب شوم.»
پطرس قدیس که از این پاسخ روحیه گرفته بود، تصمیم گرفت به رم بازگردد و با شجاعت و عزت قربانی شود. لفظ «quo vadis» به معنای «کجا می روی؟» یک عبارت لاتین است که حداقل هفت بار در ولگاته یا همان نسخه لاتین کتاب مقدس کلیسای کاتولیک آمده و در آثار هنری نیز بارها مورد ارجاع قرار گرفته است.
«کجا می روی، آیدا؟» نیز حکایت قربانی شدن است. فیلمی ضد جنگ و شکوه نامهای برای حرمت انسان. یاسمیلا ژبانیچ، فیلمساز بوسنیایی آن را ساخته و تصویری انسانی به دور از تعصبات نژادی و مذهبی از آنچه در کشتار مردان غیر نظامی شهر سربرنیتسا در خلال جنگ بوسنی گذشته را نشان میدهد.
حاصل کار خانم ژبانیچ برخلاف خیلی از آثار ضد جنگ، مملوء از صحنههای خشن و آزاردهنده و یا غم انگیز و سانتیمانتال نیست. ژبانیچ کنترل خوبی بر تم و لحن کار داشته به گونهای که فیلمش به ملودرام نزدیک نمیشود و در عین حال، از کشش نمیافتد و به همین دلیل، درامی ناب و غنی دارد. درامی سرشار از حس عمیق انسانی و مرثیه خوانِ ظلم و جنایتی بزرگ.
داستانی میبینیم از زنی معلم به نام آیدا که در هنگام اشغال شهر سربرنیتسا، مترجم سازمان ملل است و رابط بین نیروهای هلندی محافظ دفتر سازمان ملل با دیگر گروه هاست. تمام تکاپوی آیدا در طول یک ساعت و نیم فیلم، این است که بتواند جان دو پسر و همسرش را از خطر کینه توزی و نسلکشی سربازان صرب نجات دهد. یک ساعت و نیم، اقتدار و مقاومت و ضجه و دویدن آیدا را میبینیم و او را به عنوان یک قهرمان همدلی برانگیز، در ذهن ثبت میکنیم.
بیراه نیست اگر بگوییم «آیدا کجا می روی» یک فیلم زنانه است. نگاه لطیف یاسمیلا ژبانیچ در کنار پرهیز کنترل شدهی او از نمایش خشونت عریان و تاکید او بر نقش زنان و مادران سربرنیتسا، از جمله نمودهای این زنانگی است. از همان ابتدا، فیلمساز ورود خوفناک سربازان صرب به خاک سربرنیتسا را با نماهای ضد نور و پر غباری از شنی تانک نشان می دهد بدون آنکه اشاره ی صریحی به کشت و کشتار نشان بدهد. یکی از نماهای جالب در این فصل از فیلم، تصویر کیکی است که درون فر در حال سوختن است و به طور لطیف و نمادین، ویرانی و تقابل زندگی با مرگ را بازنمایی می کند.
در بحبوحه تلاش آیدا برای فراری دادن عزیزانش نیز، همچنان بارقه هایی از انسان دوستی در دل وحشت جنگ دیده می شود که نشان از نگاه ضد جنگ ژبانیچ دارد. مثلا در زمان آمدن اتوبوس های صرب برای انتقال زنان بوسنیایی به یک شهر دیگر، آیدا یکی از شاگردانش در دبیرستان را می بیند که اکنون جزو سربازان صرب است. گفتگوی کوتاه آیدا و آن شاگردش که احوال عزیزان یکدیگر را می پرسند، برتری احساسات عمیق انسان دوستانه بر جنگ طلبی را نشان می دهد.
در مهمترین بزنگاه فیلم یعنی زمانی که سربازان صرب، تمام مردان سربرنیتسا را به رگبار می بندند نیز، دوربینِ با حیای ژبانیچ، به صورت مینیمال صرفا اینسرتی از لوله ی اسلحه ی سربازان صرب نشان می دهد که شلیک می کنند و سپس کات به نمای معرف از بیرون ساختمان و یک زوم اوت بسیار نرم که بار حسی این بزنگاه را بدون غلو، تشدید می کند. این بزنگاه، مصداق بارز توصیف من از سبک یاسمیلا ژبانیچ است که به خوبی زبان سینمایی او را نشان می دهد. ببینید که خانم فیلمساز چگونه بدون هیاهو و اغراق، در لفافه حرفش را می زند و احساسات را به صورت ناب و عمیق منتقل می کند.
نگاه یاسمیلا ژبانیچ ملهم از اومانیسم سکولار صلح طلبانه است. او در «کجا میروی، آیدا؟» می خواهد دنیای بی احساس و بی مروت سیاست را نقد کند و از اهمیت کرامت انسان فارغ از نژاد و مذهب بگوید. به همین دلیل سازمان ملل در فیلم، توانایی جلوگیری از جنایت صربها را ندارد اما ژبانیچ نمیخواهد سازمان ملل را نفی کند، بلکه با درک ارزش و اهمیت آن و با عنایت به همدلی پرسنل دفتر سازمان ملل، از ناتوانی این نهاد گلایه میکند. ضد قهرمان فیلم، راتکو ملادیچ فرمانده نظامی صرب هاست که به صورت یک مرد مغرور و تندخو به تصویر کشیده شده و نماد خنجر سیاست است که گلوی شقایقها را میبُرد.
یکی از نمادهای صلح و دادخواهی، مادران زخم خورده هستند که وجدان جمعی مردم جهان را در مقابل جنایات بزرگ و نقض گسترده ی حقوق بشر، زنده نگه می دارند. برای مثال تجمع مادران دادخواه در میدان مایو در بوئنوس آیرس آرژانتین، حافظه جمعی مردم درباره جنایات دیکتاتوری نظامی آرژانتین را ماندگار کرد و حتی منجر به شهرت جهانی این کنش مدنی شد. یاسمیلا ژبانیچ نیز با گفتمان حقوق بشر، فیلم را به زنان سربرنیتسا تقدیم کرده و سعی دارد، تاثیرگذاری زنان دادخواه در جلوگیری از تکرار جنایت را برجسته کند.
آیدا در این فیلم، نماینده زنان سربرنیتسا است. زنی که منفعل نیست و برای فرار از مشکلات گریه نمی کند. آیدا اهل جنگیدن و ایستادگی است. آیدا شخصیت مستقل و خودساخته ای دارد که عملگرایی اش از نیروهای هلندی سازمان ملل بیشتر است. آیدا خودخواه نیست، جان همشهری هایش برایش مهم است و در عین حال یک شخصیت شعارگونه هم ندارد که به خاطر نجات همشهری ها، جان عزیزانش را فدا کند و یا اولویت بالاتر را به مردم همشهری خود بدهد. آیدا آینه واقع بینانه ای از زنان دادخواه سربرنیتسا است.
بار اصلی فیلم بر دوش شخصیت آیدا می باشد که در غیاب اغراق و سانتیمانتالیسم، فیلم را سر پا و دیدنی می کند. آیدا تمام راه های ممکن را امتحان می کند تا جان عزیزانش را نجات دهد، از جعل کارت شناسایی پرسنل سازمان ملل گرفته تا مذاکره و چانه زنی با فرماندهان دو طرف. توفیق فیلم تا حد زیادی به خاطر شخصیت پردازی درخشان یاسمیلا ژبانیچ و بازی قوی یسنا جوریچیچ است که همدلی مخاطب با او و موقعیت خطیر مردم سربرنیتسا را بالا می برد. در کارگردانی هم ژبانیچ از طریق بولد کردن عنصر “نگاه” توانسته به شخصیت هایش از جمله همین آیدا، تشخص و عمق دهد. برای مثال نگاه کنید به اولین پلان های فیلم که نگاه های بهت زده ی آیدا، همسرش و فرزندانش را می بینیم و همزمان با حرکت نرم دوربین و موسیقی تاثیرگذار، خبر از التهاب تلخ آینده کسب می کنیم. این تاکید بر نگاه کردن را در سکانس های دیگری هم می بینیم از جمله در لحظه کشته شدن همسر و فرزندان آیدا که در آخرین لحظات زندگی به یکدیگر نگاه می کنند و امید می دهند، یا نماهای درخشان پایانی فیلم که نگاه های کودکان سربرنیتسا و آیدا رنگ و بوی صلح به فیلم تزریق می کند.
نگاه صلح طلبانه یاسمیلا ژبانیچ در پایان بندی فیلم نیز مشهود است. ژبانیچ، هدف دادخواهی را نه در انتقام و کینه توزی، بلکه در عدم فراموشی جنایت به منظور جلوگیری از تکرار آن می داند. پایان فیلم، جمله ی نلسون ماندلا را به یاد می آورد که «می بخشیم، اما فراموش نمی کنیم.»
در پایان فیلم، آیدا که مدتی از تلخی و گزندگی سربرنیتسا دور مانده، به حدیث نفس خود گوش می دهد و “دوباره” به سربرنیتسا بازمی گردد. او در جواب ندای “کجا می روی، آیدا؟” در قلبش، انگار می گوید: «به سربرنیتسا بازمی گردم تا دوباره مصلوب شوم.» به صلیب کشیده شدن آیدا همان دیدن بقایای استخوان های همسر و فرزندانش است که یک مفهوم استعاری دارد. همان طور که عیسی در الهیات مسیحی قربانی شد تا گناه انسان ها بخشیده شود، آیدا نیز قربانی شده تا به عنوان یک مادر دادخواه و صلح طلب، جلوی تکرار جنایت را از طریق تاثیر بر ناخودآگاه جمعی مردم جهان بگیرد.
سربرنیتسا در پایان فیلم «کجا می روی، آیدا؟» یک اتوپیای اومانیستی است. سربرنیتسای پس از نسل کشی، تبدیل شده به شهری که آن زن نماینده ی مسلمانان بوسنیایی و آن مرد سرباز صرب، در کنار هم نشسته اند و نمایش زیبای کودکان را تماشا می کنند. کودکان چشم هایشان را باز و بسته می کنند تا بگویند زندگی ادامه دارد و بوسنیایی و صرب در کنار یکدیگر همزیستی مسالمت آمیز دارند. لبخند پایانی و نگاه امیدبخش آیدا در آخرین پلان فیلم نیز حس رضایت مادری دادخواه از آینده ی سرشار از صلح و دوستی را نوید می دهد و فریاد بی صدای شقایق هاست برای ستودن حرمت انسان.
.
نقل از سینما-فارس
[ad_2]