پسرهای مامانی
هر روز در برنامه ی صبحگاهی استیو هاروی، من و همکارم شرلی یک بخش پرطرفدار به نام “نامه های توت فرنگی” را با لذت خاصی اجرا می کنیم. در این بخش ما از شنوندگان می خواهیم که مشکلات خود را با ما در میان بگذارند تا شاید بتوانیم در رفع آن به آنها کمک کنیم. در این برنامه انواع نامه های الکترونیکی و نامه های معمولی را دریافت می کنیم که از ما میخواهند در خصوص تربیت کودکان سرکش، مدیران عصبی و سختگیر، فریب خوردن از سوی دوستان، مشکلات مالی خانواده، دوستی های مشکل آفرین و هزاران موارد دیگر آنها را راهنمایی کنیم.
بعضی از سؤالات واقعا غم انگیز است و بعضی دیگر به قدری عجیب که نفس را در سینه حبس می کند، بعضی هم شما را وادار می کند که از سر ناراحتی سرتان را تکان بدهید و از خودتان بپرسید چگونه ممکن است کسی برای چنین چیزی طلب کمک کند؟ افرادی که این نامه ها را ارسال می کنند، در فضا زندگی نمی کنند، بلکه افرادی هستند که در همین کره ی خاکی زندگی می کنند و ممکن است هزاران شنونده ی دیگر این برنامه هم همین مشکلات را داشته باشند. ما عقیده ی خودمان را بیان می کنیم و به این افراد می گوییم که اگر به جای آنها بودیم، در چنین شرایطی چه کاری می کردیم. همین موضوع امیدی در قلب آنها به وجود میآورد و به هزاران شنونده ی دیگری هم که در همان لحظه سراپا گوشی هستند، انگیزه میدهد که پیگیر موضوع باشند، زیرا ممکن است روزی همین مشکل برای آنان پیش آید.
بسیاری از نامه هایی که به دستم میرسد، به شدت مرا تحت تأثیر قرار می دهد، ولی همین اواخر نامه ای به دستم رسید که تا چند روز فکرم را به خود مشغول کرده بود. نامه از طرف خانمی بود که از من پرسیده بود: “آیا من با یک مرد ازدواج کرده ام یا با یک پسر بچه؟” او در ادامه افزوده بود که حدود سی و پنج سال دارد و با مردی سی ساله ازدواج کرده است. آنها به مدت ده سال یکدیگر را می شناختند و تازه حدود شش ماه بود که زیر یک سقف زندگی مشترک خود را آغاز کرده بودند. این خانم اظهار کرده بود که آنها رابطه ی بسیار خوبی با هم دارند ولی مادر سلطه جو و کنترل کننده ی شوهرش او را به مرز دیوانگی رسانده است. در اینجا بخشی از نامه ی این خانم را میخوانید:
مادرش طوری او را کنترل می کند که گویی پسربچه است. او به پسرش می گوید که چه کارهایی انجام دهد. شب ها دیروقت به منزل ما تلفن می کند و من به خوبی صدای فریادش را از پشت خط می شنوم که در مورد کاری که پسرش انجام نداده است، او را توبیخ می کند. او مدام برای دریافت پول به همسرم تلفن می کند، یا برای رنگ کردن خانه یا بردن او به خرید یا سینما، آشپزی برای مناسبتهای مختلف و حتی گاهی برای شستن لباس هایش از همسرم کمک می خواهد. آنچه مرا واداشت تا این نامه را در ساعت ده و چهل و دو دقیقه ی شب بنویسم این بود که همسرم در منزل نیست زیرا مادرش به او تلفن کرد تا برود و برای پختن کیک میهمانی فردا به او کمک کند.
امشب می خواستم در کنار همسرم اوقات خوبی را بگذرانم ولی یک بار دیگر مادرش همه چیز را خراب کرد. البته منظورم را اشتباه برداشت نکنید. من عاشق رفتار و احساس مسئولیت پذیری همسرم هستم و اصلا ناراحت نمی شوم که او به مادرش کمک کند، ولی گاهی از این وضعیت خسته می شوم. من و بچه هایم بیشتر اوقات تنها هستیم زیرا شوهرم مجبور است برای کمک به مادرش به منزل او برود. تمام این سال ها با این فکر سر کرده ام که باید وضعیت فعلی را درک کنم، ولی باور کنید برایم خیلی دشوار است زیرا همیشه مادرش تمام برنامه های مرا خراب می کند. گاهی فکر می کنم با یک مرد ازدواج نکرده ام… دلم می خواهد او مردی باشد که کنترل کارهایش به عهده ی خودش باشد.
اکنون می توانید احساس همدردی خود را بهتر برای کسی که میخواهد بداند با یک مرد ازدواج کرده است یا با یک پسربچه، اظهار کنید. زنان بسیاری را می شناسم که با همین مشکل مواجه هستند. شوهر آنها به طرز وحشتناکی به مادرش وابسته است، آن هم در سن و سالی که هرگز انتظارش را ندارید. تصور می کنید مرد بعد از ازدواج باید مستقل زندگی کند.
ولی این ارتباط عاطفی مادر و فرزندی همچنان او را به مادرش وابسته نگه می دارد و او بدون اینکه بداند، تمام کارهایش را زیر نظر مادرش انجام می دهد. مادر میگوید: “بپر”، پسر می گوید: “چقدر بپرم و میخواهی کی برگردم؟” و همسر یا نامزد آن مرد جوان در گوشه ای نشسته است و تعجب زده و ناراحت شاهد این مکالمه است و در فکرش به دنبال پاسخی برای سؤالات خود میگردد: الف) چرا مرد به این بزرگی نمی تواند در مقابل خواسته های مادرش فقط یک بار نه بگوید؟ ب) چرا این زن می تواند تا این حد روی این مرد تسلط داشته باشد؟ و ج) او چه وسیله ای می تواند بخرد یا اجاره کند یا اختراع کند که به کمک آن بتواند همسرش را با خود به خانه ببرد تا به زندگی مشترکشان ادامه دهند؟ زنانی که این سؤال ذهنشان را مشغول کرده است که آیا با یک مرد ازدواج کرده اند یا با یک پسربچه، هر چه بگویند، هر کاری بکنند یا از هر راهی وارد شوند، در هر حال احساس میکنند هرگز با مادر همسرشان قابل قیاس نیستند.
آنها معتقدند این موضوع به چند دلیل پیش آمده است؛ اول اینکه مادر چنین مردانی بند ناف آنها را قطع نکرده است تا پسرشان بزرگ نشود؛ مادر این گونه مردان هیچ گاه تصورش را هم نمی کند که زنی آنقدر خوب باشد که لیاقت پسرشان را داشته باشد؛ مادر این گونه مردان به جز خودشان به کس دیگری در زندگی پسرشان اهمیت نمی دهند. این مردان خودشان دوست ندارند که بزرگ شوند و گمان میکنند آغوش مادر تنها پناهگاه آنها در این جهان است، زیرا همیشه این مادرشان بوده که تمام نیازهایشان را برآورده کرده است. در پاسخ به این نامه و تمام خانم هایی که با پسری مامانی ازدواج کرده اند، باید بگویم بهانه آوردن و توجیه کارهای همسرتان را متوقف کنید و این را بدانید که او هنوز هم پسر مامانش است زیرا شما اجازه ی چنین کاری را به او داده اید.
بله، همین طور است. دقیقا اشتباه از شما است.
بگذارید توضیح بدهم که چطور می شود مردی ساعت ده و چهل و دو دقیقه ی شب زن و فرزندانش را در خانه تنها می گذارد و با عجله به منزل مادرش می رود تا به او در پخت کیک کمک کند. در واقع مادر این مرد معیار و شرایطی را برای او تعیین کرده که همسرش قبلا به فکر آن نیفتاده است، در نتیجه شرطی هم برایش قائل نیست
توضیح دادم، مردی که شما را دوست دارد باید همان مردی شود که می خواهید و برای این کار باید شرایط و معیارهایی مشخص شود و او همان کارهایی را انجام دهد که شما میخواهید. مردی واقعی زمانی احساس خوشبختی می کند که شما و فرزندش شاد و خوشبخت باشید. بنابراین تا زمانی که بداند اطاعت از یک سری مقررات باعث خوشبختی شما خواهد شد، بدون تردید به آنها احترام می گذارد. تنها کاری که باید انجام دهید این است که قوانین و مقرراتی وضع کنید و آنها را با صدای بلند در آغاز رابطه ی دوستی و عاطفی تان به فرد مقابل اعلام کنید.
ولی اگر هیچ معیار و الزامی در زندگی نداشته باشید، حدس میزنید آن مرد از چه قواعدی پیروی می کند؟ بله، از آنچه مادرش به او می گوید پیروی می کند. مادرش اولین کسی بوده که برایش روشن کرده است چه چیزهایی قابل قبول است و چه چیزهایی خطا. اگر به او گفته باشد باید قبل از خوردن غذا دست هایش را بشوید، قبل از تاریک شدن هوا به منزل برگردد، از خواهرانش در مقابل خطرهای اجتماعی حمایت کند و همیشه… همیشه به حرف های مادرش گوش دهد و به او اعتماد داشته باشد، حدس میزنید این پسر خوب چه کار خواهد کرد؟ او دقیقا و مو به مو کارهایی را که از او خواسته شده است انجام می دهد زیرا نمی خواهد بابت نافرمانی از سوی مادرش توبیخ شود. همچنین از این قوانین پیروی می کند زیرا او عاشق مادرش است و اکثر مواقع قوانین مادرش قابل تغییر نیست. شاید او بزرگ شود ولی تغییری در قوانینی که مادرش برای زندگی او وضع کرده است، روی نمی دهد. از نظر مادر او مهم نیست که پسرش بزرگ شده و برای خودش تشکیل خانواده داده است. به عقیده ی چنین مادری، فرزندش باید بر مبنای همین شرایط و معیارها مراقبت شود. معمولا این مادران نسبت به عروسشان حالت تدافعی پیدا می کنند.
تا زمانی که وضع به همین شکل است، اوضاع بر وفق مراد مادر است ولی زمانی که پسر با دختر جوانی آشنا می شود و به دل می بندد لازم است یک سری معیارها و شرایط تازه به زندگی او اضافه شود
۱ – لازم است که به من احترام بگذاری.
۲ – تو باید بعد از خدا من و فرزندانت را دوست داشته باشی و ما برایت بیشتر از هر چیز دیگری مهم باشیم.
۳ – باید برای تمام کسانی که در اطرافمان زندگی می کنند، روشن کنی که به ارتباط و علاقه ی ما احترام بگذارند.
حالا اگر شما چنین قواعدی را پایه گذاری نکنید و مادر همسرتان از مقررات خود دست نکشد، اصلا جای تعجب ندارد که او نیمه شب شما را در منزل تنها بگذارد و به کمک مادرش برود. این بدین معنی نیست که مادرش روی او تسلط دارد، بلکه نشان می دهد شما هیچ کنترلی روی زندگی تان ندارید. به حرف های این خانم که سؤال کرده بود با یک مرد ازدواج کرده است یا یک پسربچه، توجه کنید.
به گفته ی خودش ده سال است که آنها یکدیگر را می شناسند و طی این مدت این خانم هیچ اقدامی برای جلوگیری از وضعیت فعلی زندگی اش نکرده است و فقط مدام از خودش میپرسد که چرا زندگی اش چنین است. بنابراین اگر او به همسرش نگوید که از وضعیت حاضر ناراحت و دلخور است، از اینکه مادر شوهرش مانند بچه با پسر خود رفتار کند خوشش نمی آید و اصلا دوست ندارد که او مثل نوکر در خدمت مادرش باشد و هر کاری که وی می گوید انجام بدهد، گمان می کنید چه اتفاقی می افتد؟ مردان نمی توانند ذهن و فکر کسی را بخوانند. بنابراین تا زمانی که کسی اعتراضی نشود، به کارشان ادامه می دهند. معنی اش این است که شما باید حرف بزنید.
این خانم در نامه اش چیزی در این مورد ننوشته ولی من حدس میزنم در تمام این ده سال هرگز به خود اجازه نداده است که موضوع را با مادرشوهرش در میان بگذارد و ناراحتی خود را ابراز کند. چه بسا از این وحشت دارد که نکند شوهرش او را ترک کند و بین همسر و مادرش مجبور به انتخاب شود، که البته مادرش را ترجیح می دهد. با این حال می گویم آن مرد چنین کاری نمی کند. اگر مردی واقعا عاشق شما باشد و مردی واقعی هم باشد، هرگز کاری نمی کند که باعث ناراحتی شما شود. از سوی دیگر، با سیاست صحیح قلب مادرش را هم نمی شکند و سعی می کند ارتباط متناسبی بین مادر و خانواده اش برقرار کند.
ابتدا این موضوع را در نظر بگیرید که شما نمی توانید با این زن رقابت کنید: او پوشک پسرش را عوض می کرده است، غذاهای مورد علاقه ی او را می پخته است از بسیاری از خصوصیات فردی و اخلاقی پسرش آگاهی دارد، و معمولاً بیشتر دوستان او را می شناسد. پس بهتر از هر کسی دیگری فرزندش را می شناسد. خون او در رگ های پسرش جاری است. اگر آن پسر مادرش را دوست بدارد و رابطه ی بسیار خوبی هم با او داشته باشد، شما نباید در میان آن دو قرار بگیرید. (صادقانه بگویم، بهتر است با مردی ازدواج کنید که رابطه ی خوبی با مادرش دارد، زیرا این خیلی بهتر از آن است با مردی ازدواج کنید که حتی نمی تواند زنی را که او را به دنیا آورده است، تحمل کند. چنین مردی فردا با شما هم مشکل پیدا خواهد کرد. این را بدانید مردی که به مادرش احترام بگذارد و قوانین او را رعایت کند، همین رفتار را در مقابل شما هم خواهد داشت.)
شما میتوانید با کنترل دقیق روابط شوهرتان و مادرش، ارتباط خوبی با آنها برقرار کنید و تمام کارها را آن طور که مایلید پیش ببرید. از قدرت و توان خود کمک بگیرید و شرایط و معیارهای تازه را به همسرتان یادآوری کنید و به او بگویید که اگر به این شرایط احترام بگذارد، زندگی خوبی خواهید داشت. به جای اینکه در اوج غم و غصه نیمه شب برای من نامه ای گله آمیز بنویسید و بگویید که از رفتن شوهرتان نزد مادرش ناراحت هستید، جلوی او را در همان اتاق خواب بگیرید و بگویید: “ببین عزیزم، می دانم که چقدر مادرت را دوست داری و مایلی هر کاری از دستت برمی آید برایشی انجام دهی، ولی از نظر من قابل قبول نیست که نیمه شب ما را تنها رها کنی و به خانه ی او بروی تا برایش کیک بپزی. اگر می خواهی بروی، مختار هستی، ولی بهتر است دیگر شب را همان جا بمانی و به خانه بر نگردی.”
بیان این جملات غیرمنطقی و نادرست نیست، بلکه رها کردن زن و بچه در نیمه شب و رفتن به منزل مادر برای پختن کیک غیرمنطقی است. اگر زنی به شوهرش بگوید که از وضع موجود ناراضی است، در واقع او را از معیارهای خودش مطلع کرده است. اگر یک بار این مسأله باز شود، مرد بهتر می تواند تصمیم گیری کند. می تواند به منزل مادرش برود یا به او تلفن بزند و بگوید که فردا صبح برای کمک به او خواهد رفت و الان نمی تواند خانواده اش را تنها بگذارد. البته ممکن است مادرش از این موضوع ناراحت شود، ولی چه اهمیتی دارد؟ باید این موضوع را هم گوشزد کنم که شما نمی توانید احساس مادر شوهرتان را نسبت به اعمال پسرش کنترل کنید و همچنین نمی توانید رفتار پسر او را کنترل کنید، ولی می توانید مهار احساس خود را به دست بگیرید و انتظارات خود را از همسرتان بر زبان بیاورید.
خانمی که آن نامه ی جالب را برایم ارسال کرده بود، یازده سال حرف دلش را مخفی کرده بود، ولی از شما خواهش می کنم هرگاه با مردی مناسب آشنا شدید، تمام خواسته ها و شرایط خودتان را همان اول به او بگویید و توضیح بدهید که هرگز قصد ندارید بین او و مادرش قرار بگیرید، ولی از طرف دیگر هرگز نمی خواهید با مادرش رقابت کنید. پس او باید تمام کارهایش را برای مادرش توضیح دهد و بگوید که در درجه ی اول، حالا دیگر همسر یا نامزدش برای وی اولویت دارد و باید برای خوشبختی او بکوشد، دوم اینکه مادرش باید به خواسته های او احترام بگذارد و عشق و محبت وی را نسبت به همسر یا نامزدش بپذیرد. نگران نباشید. آن مرد متوجه می شود که باید همین کار را انجام دهد. هیچ مردی بیشتر از همسرش به مادرش احتیاج ندارد. او باید میان ارتباط و علاقه ی خود با مادر و همسرش تعادل برقرار کند.
تنها کاری که شما باید انجام دهید این است که حرف بزنید و مسائل را بازگو کنید. خیلی رک و راست به شوهرتان بگویید: ” لازم است تو در کنار ما باشی، از ما محافظت و نگهداری کنی، زندگی ما را تأمین کنی، در این زندگی به ما امنیت بدهی، در بزرگ کردن بچه ها به من کمک کنی، برای پسرم الگوی مناسبی باشی و برای دخترم نمونه ی مردی واقعی که فردا بتواند انتخاب درستی داشته باشد. دلم میخواهد تو سرپرست و بزرگ خانواده باشی.”
اگر این کار را کنید، دیگر همسرتان به قوانین و مقررات منزل مادرش اهمیتی نمی دهد.
Read more: http://www.sefidak.com/lifestyle/marital-problems/knowledge-marriage/%D9%85%D8%B1%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C#ixzz4Oar1u5eH