Emma Stone در مورد دوستی،30 سالگی و پروژه جدیدش با Jennifer Lawrence صحبت کرد
دوستی برای Emma Stone, تقریبا همه چیز است.
بخاطر همین است که این “ستاره و تهیه کننده اجرایی مجموعه Maniac، شبکه Netflix و چهره
عطر جدید برند Louis Vuitton”، خواست تا با دوست دیرینه اش Jennifer Lawrence ( که او را با اسم
حقیقی اش Emily، صدا میکند).
این دو در New York با هم در مورد پروژه جدید Emma، زندگی در مرکز توجهات و 30 ساله شدن
Emma، با هم صحبت کردن.
همراه ما باشید و به ELLE گوش دهید.
جنیفر لارنس: اوکی بزار شروع کنیم !!!! امیلی، تو بهترینی. به نظرات توجه میکنی؟
اما استون: اوه، خدای من. اوه نه، نظر نه.
بعدی: تو خیلی خوشگلی. چطور اینجوری شدی؟
اما استون: [ میخندد ] تو همیشه میگی نفر دوم کیه؟
تو خیلی خوشگل به نظر میرسی، به نظر ها توجه میکنی؟
اما استون: او همیشه این و به من میگه.
مصاحبه کردن خیلی خسته کنندس!!! میخوام با فهرست خودم شروع کنم. خوب، امیلی، تو و من قبلا در
مورد . خوب ولی الان باید در موردش حرف بزنیم.
اما استون: اوکی
وقتی که بازی میکنی از تخیلت هم استفاده میکنی؟ از زخمهای گذشت استفاده میکنی؟
اما استون: سوال خوبیه !!!
میدونم، من گزارشگر فوق العاده ایم.
اما استون: خوب، من تمایل دارم از چیزهای زیادی که تو زندگی ام اتفاق افتاده استفاده کنم، بی تردید
این احساسات و از تجربه هام میارم. یجورایی این همه احساس موثره [ میخندد ]، اصلا برا همینه که به طور
کلی بازیگری و شروع کردم و حدس میزنم، از تخیلاتم برای گسترشش استفاده میکنم.
خب، یعنی تو میتونی فقط با فکر کردن به یک اتفاق وحشتناک گریه کنی، یعنی اینقدر حساسی؟
اما استون: جنی
من تو رو میشناسم، اما باید بخاطر مردمی که تو رو نمیشناسن، بپرسم، تو حساسی؟
اما استون: حساسیتم به سطح مشکل بستگی داره
امیلی موقع تماشای تلویزیون سرخ میشه، بخاطر یک نفر تو تلویزیون سرخ میشه.
اما استون: [ میخندد ]، منظورم اینکه، قبلا با روانشناسم در موردش حرف زدم و اون گفت، خدا رو شکر، فهمیدی [ بازیه ]
خبرگزاری؟
اما استون: وقتی که 11 سالم بود، بازی تو تئاتر و شروع کردم. اما وقتی تبدیل به شغلت میشه عجیبه، خوب من و
تو الان اینجا نشستیم و یک ضبط صوت بینمون هست، اینا چیزایی نیست که وقتی یک بچه ای بهشون فکر کنی
و فقط برات شبیه یک جای امن و و فوق العادس، که خیلی چیزا رو میتونی حس کنی.
به نظر میرسه یک چیزی شبیه به اضطراب یا درد رو گرفتی و تبدیل به یک چیزه دیگه کردی، تو همه آنچه که در
وجودت بود، چی میگی بهش_؟
اما استون: بدی و شرارت؟
بدی ها تو در جهت خوب شدنت بکار بردی؟
اما استون: صادقانه بگم، 30 ساله شدم و میدونم چون 30 سالمه یک چند وقتی هست، مردم در موردش
حرف میزنن و و انگار که مثلا چون 30 سالمه، تجربه 30 ساله شدن و بدست آوردم.
30 سالگی، طنازی، موفقیت!
اما استون: [میخندد]، دهه 30 سالگی ( دهه 30 = ده سال بین 20 تا 30 سالگی ) من واقعا جالب بود، اتفاقات زیادی
تو ده سال گذسته برام افتاده، هم مثبت هم منفی. اینکه 30 سالگی زندگیتو شکل میده واقعا عجیبه. بجای اینکه
با رویاهات زندگی کنی، چیزی که من تو جوونی ام داشتم، شغلی که دوست دارم و داشته باشم، دوست پیدا کنم و
عبور از همه اینها چیزی بود که میخواستم ولی خوب الان پیش خودم میگم، به عنوان یک بزرگسال چه فعالیتی میخوام
بکنم؟
بله، از دنیا چی میخوای؟
اما استون: تعقل کردن، خیلی جالبه، من عاشق اندیشیدن هستم.
عاشق اندیشیدن هستی؟
اما استون: واقعا نمیتونم جلوشو بگیرم.
نتیجه ای هم داره؟
اما استون: گهگاه
برات مهمه در موردش حرف هم بزنی؟
اما استون: گهگاه نتیجه هم داره، ولی خوب اغلب باعث بیخوابی هم میشه.
اوه، آره. من هم اون تماس های تلفنی و گرفتم. مثلا من احساس بدی میکنم که بهش زنگ بزنم و خبر بد بدم
یجوریی میخوام بگم ” همه چی خوبه ” [ با صدایی بد ]، اما نیست.
اما استون: اوه خدا !
فکر میکنی چه چیزی باعث پریشونی ات میشه؟ فکر میکنی اینجوری متولد شدی؟ یا فکر میکنی چیزی تو
زندگیت اتفاق افتاده که تو رو اینقدر حساس کرده، یا فکر میکنی ذاتا اینقدر احساساتی هستی؟
اما استون: فکر میکنم ترکیبی از همش.
وقتیکه بیش از همیشه نگران و دلواپس بودی و به یاد میاری؟
اما استون: آره، وقتی 7 سالم بود. دچار حمله پانیک شدم و خیلی هم در موردش حرف زدم. بنظرم هیجانات
اون چیزی ان که تو واقعا هستی. مامانم همیشه میگه من با نگرانی هام به دنیا اومدم. ولی بخاطر این دلواپسی هام خوش
شانسم هستم، چون من و پر انرژی هم میکنه.
تو واقعا ماجراجو هم هستی. تنبل هم هستی. میدونم از شنیدنش سورپریز میشی، اما میدونم تو
یک آدم آسان گیر هستی. تا اینکه تغییر کنی و دقیقا کی، تبدیل به کسی میشی که دیگه راحت نمیگیره؟
میدونی یک بخش زیادی از این مربوط به این هست که من میخوام زنده باشم، برای هیچ چیزی به مدت 6 ماه
تلاش نمیکنم، بنظرم این شگفت انگیزه، چون این وقتیه که باید با دوستات باشی بری سفر.
متوجهم که به دوستی خیلی توجه میکنی.
اما استون: اوهوم !
برات مهمه ؟
اما استون: نه.
دوست مورد علاقت کیه؟
اما استون: من واقعا PiPi [ سگ لارنس ]، رو دوست دارم.
برا خودش شخصیت داره !!!
اما استون: مامان PiPi رو دوست دارم.
خب دوستات برات مهمن و اینکه چرا؟
اما استون: فکر میکنم دوستی تقریبا همه چیزه، این یکی دیگه از چیزاییه که با 30 ساله شدن فهمیدم
خانوادت و انتخاب میکنی، متوجه میشی دوستا کسایی هستن که باهاشون جنبه دیگه ای از زندگیت و
میگذرونی، پس یعنی خانوادتو خودت انتخاب میکنی.
و توی دوستی چه چیزی برات مهمه؟
اما استون: صداقت خیلی مهمه.
اوه، خیلی خوشحالم که به من اشاره کردی.
اما استون: تو سالهاست که یکی از وفادارترین دوستهای من هستی، اینکه میدونم ما میتونیم با
هم بخندیم، همه چیز بنظرم یک نباید که یک چالش بزرگ باشه که.
خطاهای حرفه ایت رو چطور می بینی؟
اما استون: قطعا یک چیزایی هست که خودمو بخاطرشون کتک میزنم. شگفت انگیزه، شگفت انگیزه،
اصلا موضوع مصاحبمون باید این باشه.
این به این معنی نیست که ما عملا باید درس بگیریم؟
اما استون: یجورایی حس میکنم، بیشتر مردم باید درس بگیرن، چون راه و روش دنیا عجیبه.
منظورت رسانه های اجتماعیه؟
اما استون: بله.
خوب، از این حرف بزنیم که تو، تو رسانه های اجتماعی خیلی حضور نداری. قابل توجهه؟ چرا؟
اما استون: واو، خیلی خارق العاده موضوع و عوض کردی.
میدونم، قلق این کار و [ گزارشگری ]، فهمیدم.
اما استون: فکر میکنم چیز مثبتی برای من نیست. مردم هم اگه میتونن ورودی ها و خروجی های حوزه
رسانه های اجتماعی رو کنترل کنن، پس موفق باشن.
به چه چیزهایی اهمیت نمیدی؟
چی میپوشم، چطور بنظر میرسم. چند سال پیش خیلی دقت میکردم که چطور به نظرمیرسم، بعد فهمیدم
که اون چیزی که واقعا من رو ناراحت میکنه و مردم میتونن در موردش نظر بدن برام اهمیت داره، همین.
اما الان دیگه بهش فکر نمیکنم. اما یک قتی اگه حس بدی در مورد چیزی داشته باشم، بیشتر از اینکه بشنوم
مردم در موردش حرف میزنن ناراحت میشم.
آره.
اما استون: دوباره هیچ کس تا آخر روز هیچ غلطی نمیکنه، جز خودم [ میخندد ]
متاسفانه، چرا مردم یک غلطایی میکنن.
اما استون: آره خوب، برای 30 ثانیه مثلا.
در مورد تو نه من، [ هر دو میخندن ]، چه فیلمی زندگیت و تغییر داد؟ به فیلم دیدن اهمیت میدی؟
معلومه که بهترین فیلمی که تا حالا ساخته شده، پارک ژوراسیک، ما همه این رو میدونیم.
اما استون: اما من که توش نبودم، هر چقدرم که بخوام من Laura Dern, نیستم.
تو با اون دایناسورا فوق العاده بودی.
اما استون: اون من نیستم، ای کاش بودم، اما نیستم.
با شلوارک های قهوه ای فوق العاده بنظر میرسی. [ هر دو میخندند ]، چه نقشی رو بازی کردی که شخصا روت
تاثیر زیادی داشته باشه؟
اما استون: Paper Man، ده سال پیش بود، یک دوران ویژه ای تو زندگیم بود. تازه 20 سالم شده بود و
همه چی درست کنار هم قرار گرفته بود، واقعا دوران تاثیرگذاری بود.
برای ضبط، بخاطر بسپرید اون گفت ” Pizzas”، نه ” Pieces “. ( یکجور بازی با کلمات )
اما استون: [ میخندد ]، همه پیتزاها درست کنار هم قرار گرفته بودن.
تا حالا به اینکه اسکار رو ببری فکر کرده بودی؟ که ظاهرا فکر هم کرده بودی.
اما استون: نه.
یادمه یک شب داشتیم با هم حرف میزدیم و من با شور و شوق بهت گفتم : ” امیلی برای دو تا جایزه آکادمی
نامزد شدی ” و تو ادامه دادی : ” جنی، من میبرم. ” بعد من گفتم : ” میبری !؟ “
[ هر دو با هم ]: مبارکه
اما استون: وقتی که این اتفاق افتاد جنی یکی از اولین کسایی بود که باهام تماس گرفت و البته این خبر و سانسور
کرد، البته بایدم سانسورش میکردی !!!
بزرگترین موهبت و بزرگترین مانع تو شغلت چیه؟ همینطور، چشم اندازت در مورد این شغل چیه؟
من به والدینم فکر میکنم و اینکه چطور تو یک خانواده از طبقه کارگر بزرگ شدم، برا همینه که از
کار کردن با آدمای بی برنامه یا کسایی که دیر میکنن، متنفرم. این یک شغله !!!
امی استون: منم همینطور، منو دیوونه میکنه. کمبود حرفه ای گری، واقعا من و دیوونه میکنه.
چه چیزای دیگه ای عصبانیت میکنه؟
اما استون: [ میخندد ]، این ایده که هرکس فکر میکنه کار ما خاصه رو دوست ندارم ولی خوب نمیشه
گله هم کرد، حقیقت اینه که هر کسی میتونه فکر کنه، [ شهرت ]، واقعیه، خاصه….
چیزی که تو داری میگی اینه که، تو پشت پرده رو میبینی، حقیقت و میبینی.
اما استون: دقیقا، شغل من سرگرم کنندس، فوق العادس و میتونه سخت هم باشه، اما چقدر میتونه، سخت باشه؟
[ جنی میخنده ]، تو میدونی من منظورم چیه؟
آرزو میکنم، ای کاش میتونستیم، حرکت دستات رو هم نشون بدیم.
اما استون: واقعا شغل های سختی تو دنیا وجود داره، یعنی واقعا سخت ها، اما همه با من مهربونن و
برام قهوه میارن. مثل اینکه، آروم باش. نگرانی؟
من برات قهوه آوردم، تو ستاره فیلم هستی. چه کار دیگه ای باید بکنم؟ [ اما استون میخندد ]، باید برات
قهوه درست کنم.
اما استون: [با صدایی دوست داشتنی] خوشحالم که متوجه شدی، من خیلی مهمم.
تا حالا از یک دوران سختیتوی زندگیت عبور کردی؟ جایی که احساس کنی داری زندگیت و از دست میدی.
اما استون: اوه، خدای من ! همین دیشب [ جنی میخند ]. وقتی نوجوون بودم، واقعا دچار مشکل بودم، بعد وسط
دهه 30 زندگیم، طرح زندگیم رو از دست دادم، خیلی چیزا تغییر کرد. اینطور حس میشد که، هر چیزی که یک لایه
محافظتی بود، ماسکی که برای خودت ساخته بودی _ خوب این شخصیت من هست، من اینم _ همش کاملا داغون شد.
چی داغون شد؟ امنیتت؟
اما استون: ساختار زندگیم خیلی تغییر کرد، طوری که نمیدونستم چطوری این نسخه جدید زندگیم و درک کنم، میدونی؟
والدینم از هم طلاق گرفتن و من همزمان با شروع کارم باید با این جور چیزا روبرو میشدم. همه اینا یکدفعه اتفاق افتاد.
اینکه واقع بینانه در مورد زندگیت حرف بزنی خیلی بیشتر بهت کمک میکنه تا اینکه این واقعیت های دروغی رو داشته باشی.
مثل اینکه، اگه من تو یک لباس لاغر به نظر بیام، حتما بخاطر اینه که مواظبم چی میخورم. یک پیتزا رو کامل نمیخورم تا
تو سایز 2 باقی بمونم !!! [ اما میخندد ] بنظرم اینکه مردم میخوان زندگیشون عالی بنظر برسه واقعا آزار دهنده اس.
یادمه وقتی اولین بار در مورد دلواپسی حرف میزدی و در موردش میخوندی، اینجوری بودی که ” اوه منم همینطور “
و من بخاطر اینکه بزرگش نکرم، احساس حماقت نمیکردم، تو به دنیا واقع بینانه نگاه میکنی.
اما استون: تو اینکار و کردی.
صبر کن ! ما باید در مورد فیلم ” Maniac “، حرف بزنیم.
اما استون: اونچه که در مورد این فیلم دوست دارم اینه که، مردم کشمکش های درونی خودشون رو دارن و تلاش
میکنن با خوردن یک قرص این مشکلات رو برطرف کنن. اما در طول این فیلم میبینید که ارتباط و عشق مردم، تنها
چیزیه که میتونی باهاش از زندگی عبور کنی. من آن نظر و دوست دارم، Jonah [Hill] ( بازیگر این فیلم ) رو هم دوست دارم.
توی اولین فیلمی [Superbad]، که کار کردم با اون بودم، یک چیزی حدود 11 سال پیش بود.
خوب، وقتی باهاش ملاقات کردی، برات یک مسئله بزرگ بود؟
اما استون: 17 سالم بود.
و تو هیچکس نبودی؟
اما استون: [ میخنده ]، من هیچکسی نبودم. خوب “Hill”، هم تازه اولای راه بود. [ اینجا بابای جنی زنگ زد و
بهش قول داد باهاش تماس میگیره ].
هیچ وقت بهم زنگ نمیزنه، برا همین نتونستم رد تماس بدم.
اما استون: میدونید، پدرش مربا درست میکنه؟
او مربای توت سیاه درست میکنه. اما فقط برای کسایی درست میکنه که بخوان بخورن.
اما استون: جنی یجورایی مثل اینه که ” بابام میخواد بدونه که اون مربا رو میخوای، اما تنها در صورتی که بخوای
بخوری، درست میکنه، چون نمیخواد زحمتشو واست هدر بده.” خیلی خوبه.
بابام خیلی بامزه اس !
اما استون: حقیقتا مهربون ترینه، ناراحت کنندس !!! صبر کن، چی داشتم میگفتم؟
یادم نمیاد. اوه، Jonah !!!
اما استون: درسته ! خوب معلومه که تو 11 سال گذشته اتفاقات زیادی افتاده، خوب خوبه که برای همدیگه
وقت بزاریم.
اوه، یک نکته دیگه، تو صدای خوبی داری اما از خوندن متنفری.
اما استون: من از خوندن متنفر نیستم، اتفاقا من عاشق خوندنم.
اما تازگیا یک چیزی گفتی، مثل اینکه ” ولی موسیقی هستش “. ما میخواستیم تو رو توی کلاب [ خیابان Broadway]
ببینیم، اما تو یجورایی میگفتی ” من افتضاحم ” و این و دوست ندارم.
اما استون: اون شب وقتی که جنی اومد منو ببینه، چشمام داشت از تعجب میومد بیرون.
آره اصلا نمیخواست بهمون توجه کنه.
اما استون: خیلی عجیب بود، هیچوقت همچون انفاقی تو زندگیم نیوفتاده بود.
من حتی متوجه نبودم، در تمام مدت شگفت زده بودم، نمیتونستم چیزی که میبینم و باور کنم.
اما استون: تو بهترینی، مامان
یک آلبوم لالایی ازت میخوام.
اما استون: فقط برا تو ضبط میکن، یک آلبوم 90s country music رو درست میکنیم.
اوه، خدای من ! تو میخوای آلبوم 90s country music، درست کنی؟ [ شروع میکنه به خوندن آهنگ ” Who I Am “،
از جسیکا اندروز، ] ” I Am Rosemarey’s granddaughter “، من یک آهنگ مثل این و میخوام.
اما استون: این آهنگ مورد علاقت هستش.
خوب درستش میکنیم، خوب پس دوست داری بخونی، رقصیدنم دوست داری؟
اما استون: من عاشق رقصیدنم.
اوه واقعا، خدای من !!! ما بیشتر از این نمیتونیم متفاوت باشیم، چرا دوست داری برقصی؟
اما استون: چون سرگرم کننده ترین چیزیه که تو دنیا وجود دارد.
رقصیدن و بسرعت یاد میگیری؟
اما استون: تماشای رقصیدن یکی از گونه های هنری مورد علاقه منه.
اوه !!!
اما استون: چی؟ تو [ in Red Sparrow ]، باله رقصیدی.
اوه، زود باش در موردش بهم بگو !!!
اما استون: بیشتر بهم بگو.
چه بدبختی ای، من یاد نمیگیرم تو ذهنم جا نمیوفته. تیکه ها کنار هم قرار نمیگیرن.
اما استون: این تیکه ها کار نمیکنن.
وقتی یکی رو میبینم که یک کاری میکنه، پیش خودم میگم، ” واو، چجوری دستت و بردی اونجا؟ “
معلم رقصم و میبینم و میگم، “واو چطوری اینقدر سرتو میچرخونی؟ من نمیتونم.”
اما استون: فقط باید کامل تمرین کنی، همین.
موقع ناراحتی و تنهایی چه فیلمی رو میبینی؟
اما استون: Anything Nancy Meyers
اوه، لعنتی، آره . Baby Boom چطور؟
اما استون: [ هر دو با هم ] Baby Boom!
من فیلم Bridget Jones Diary رو میزارم، میدونی این برنامه انگار من رو حس میکنه، یک شب یک بی خوابی
وحشتناکی داشتم، یک بی خوابی تصادفی و این برنامه و دیدم.
اما استون: من دیدن 30 Rock, شروع کردم و واقعا خوبه.
آره خوبه، هممون یه یک Tina Fey، احتیاج داریم. میخوای به ست برگردی؟ یا یجورایی از اینکه کار نمیکنی
احساس راحتی میکنی؟
اما استون: آره الان واقعا خیالم راحته. فکر میکنم وقت خوبیه تا یک دید کمی بدست بیارم. این چند سال کارام
خیلی زیاد بوده و اینکه صادقانه، الان بیشتر رویاهام، شخصیه و کمتر کاریه.
صلح جهانی رو نمیخوای؟
اما استون: نه نمیخوام !!!!!
پس به نظر میرسه حتی برای لحظه ای هم نمیخوای نه؟
اما استون: کمتر به ده سال آینده و اینکه چه اتفاقی میخواد بیوفته، فکر میکنم، یجورایی بخاطر اتفاقی که قراره بیوفته،
ریلکسم بجای اینکه بخوام خروجی و کنترل کنم.
تو در این مورد خیلی خوبی، بهت هم گفتم.
اما استون:دارم بهتر هم میشم.
مامان میشی؟ او بهترین مامان میشه . خیلی خوب بچه بزرگ میکنه.
اما استون: تو اینطوری هستی. فکر میکنم غریزه مادری تو خیلی قوی هست و همیشه هم قوی خواهد بود.
متشکرم عزیزم.
اما استون: همینطور که سنم داره میره بالا، نظرم هم در مورد بچه ها تغییر میکنه. هیچوقت بچه داری یا کار دیگه نکردم.
وقتی یک نوجوون بودم، میگفتم، هیچ وقت ازدواج نمیکنم و بچه دار نمیشم ولی الان که سنم داره میره بالا میخوام ازدواج
کنم و بچه دار بشم.
وقتی نوجون بودم، هر دوست پسری که داشتم، میگفتم این خودشه !!!! همچین دختری بودم [ میخندد ]
عالی تر از این نمیشد، اگه بچه داشتیم.
اما استون: اوه چه ساده ای !!!!
علم.
اما استون: 30 ساله شدن، یجورایی یک چیزیه، که مثلا میگی اونقدر جوون نیستم، من جوون هستم، اما نه اونقدر.
با نگاه کردن بهت میتونم بگم، تو واقعا خلاقی.
اما استون: ای بابا
من میتونیم اینو تو اون صورت لعنتیت ببینم.
اما استون: متشکرم، این شیرین ترین حرفیه که تا حالا بهم زدی.
باعث افتخاره که از بچه هات سرپرستی کنم.