داستان یک پری زنده: داخل ” سرزمین عجایب ” Kirsty Mitchell، چه خبر است؟!
فقدان مادر بر اثر سرطان
وقتی عکاس بریتانیایی Kirsty Mitchell، مادرش را در زمستان 2008
بر اثر سرطان از دست داد، این طراح مد، زندگی خودش را تبدیل به یک پروژه
غمناک کرد، تا از واقعیت دردناک جدیدی که به آن دچار شده، فرار کند.
نتیجه، 74 عکس از مجموعه ” سرزمین عجایب ” بود. این دنیای قصه پریان
پر از شخصیت هایی است که از کتاب هایی که مادرش در دوران کودکی برای
وی میخوانده، الهام گرفته شده است.
Mitchell، در مصاحبه ای تلفنی گفت:
وقتی یک نفر رو مشخصا بخاطر سرطان از دست میدی، یکی از
ناراحت کننده ترین قسمتای ماجرا اینکه، هیچ کاری از دستت
برنمیاد!
کاملا غیر قابل کنترل میشی، نمیتونی کاری کنی که داروها اثر کنن،
نمیتونی نظر دکترها رو عوض کنی _ و فکر میکنم چیزی که من رو
ترغیب کرد تا این مجموعه رو درست کنم، این بود که نمیتونستم
کنترلش کنم، میتونستم تصمیم بگیرم این صحنه ها کجا باشه، چه
اتفاقی برای شخصیت ها بیوفته و این کار یک جورایی پاک کننده
ذهنم بود!
این مجموعه تصاویر بر اساس زندگی Katie، است، موجودی جادویی، که در جنگل ها
ساکن شده است. این موجود هم حس فقدان، هم شکاف کوچک خوشبختی که Mitchell
در جریان و غم غصه اش، تجربه کرده را منعکس میکند.
در روزهای خوب، Mitchell، کیتی را روی تختی از گلهای بنفشه قرار داده
و آن را با لباسی از پروانه ها پوشانده!
در طول هفته هایی که Mitchell، عمیقا غمگین بود، با فرجام مرگ روبرو میشد،
تجسم چهره انسانی وی ممکن بود به یک کشتی در حال غرق شدن زنجیر شود
و دستانش با میل و اشتیاق رو به آسمان بلند شود.
Mitchell توضیح داد:
همینطور که این مجموعه پیش میرفت، فهمیدم هر چیزی که تو
دنیای واقعی پشت سر گذاشتم، توی این تصاویر نشان داده شده
و من این رو به فال نیک گرفتم و گذاشتم، زندگی واقعیم این قصه رو
بنویسه!
گرچه تصاویر این ” سرزمین عجایب “، خیلی دقیق هست اما با سرمایه خیلی کمی ساخته شده!
شوهر Mitchell، به ساختن صحنه ها کمک کرد، یکی از دوست هاشون مدل شد و یکی دیگه
از دوست هاشون هم آرایش مو و صورت رو انجام داد.
این نوع تصویربرداری از گذر زمان، تصویری از سفر رو نشون میده. یک جا نمی ایستیحرکت میکنی و همه چیز تغییر میکنه. اگه تا بحال فقدانی رو تجربه کردید، باید بدونیدهیچ راه مستقیمی به سمت غم و غصه وجود نداره!اولش هیچ کاری رو شروع نمیکنی، اما بعدش کمرنگ و کرنگ و کمرنگ تر میشه تا اینکهبالاخره، ناپدید میشه. ولی هیچی اینطوری پیش نمیره.
درست در همون لحظه ای که از دستش دادم، خونه مادری ام هم از دست دادمکه واقعا چیز سختی هم بود، اهمیتی نداره چند سالته، چون وقتی یک چیزیبرات خیلی بد و غیر منصفانه پیش میره، به طور غریزی دوست داری بری خونه،بری مامانت رو ببینی ….. بنابراین من، هم خونه فیزیکیم رو از دست داده بودم، هم خونهمعنویم، یعنی مادرم رو!از این رو در پایان این مجموعه که این کاراکتر به خونه برمیگرده، نیمخواستم پایان شاد،این اشتباه بزرگ رو خلق کنم، چون این ( پایان شاد ) جایی نیست که تو زندگی واقعیمتوش هستم و خوب پایان شاد نمیتونست تصویری حقیقی از شرایطم توی دنیا باشه.بنابراین کاری که انجام دادم به صورت مبهم و نامعلوم باقی موند.