مقاله ای که در ادامه می آید از محمدرضا قینی, متخصص مغز و اعصاب می باشد او در این مقاله چند کلمه ای درباره مغز و کمی هم درباره فیلم لباس غواصی و پروانه نوشته است همینطور عنوان این مقاله که در روزنامه شرق چاپ شده است, زندگی, باارزش ترین جنبه انسان می باشد
جهان با تمام بزرگی و عظمتش وقتی شناخته می شود که مغز بشر به کنکاش در آن می پردازد. مغز ارگان بسیار پیچیده ای است که توسط کانال های حسی از جهان اطلاعات می گیرد. این اطلاعات حسی در مغز تحلیل می شود و در نتیجه حس اولیه را ایجاد می کند، به یاد سپرده می شود (حافظه)، با اطلاعات قبلی که از نظر مغز منطقی است ارتباط برقرار می کند (تفکر) و بالاخره ایجاد احساساتی از قبیل شادی و غم می کند. ولی تمام این اتفاقات از دید یک ناظر بیرونی، مخفی است مگر آنکه مغز تصمیم بگیرد از طریق حرکتی آن را به دیگران نشان دهد. این حرکت می تواند یک تغییر در وضعیت فیزیکی بدن یا بیان جمله ای یا تغییرات سیستم نباتی باشد. بعضی از دانشمندان هدف اصلی تکامل مغزی را ایجاد حرکت می دانند. در هر صورت سه جزء حس، تحلیل اطلاعات در مغز و درنهایت حرکت اصول کلی ارتباط مغز با جهان است.
اغلب بیماری ها خود را مقید به یکی از این اجزای سیستم عصبی نمی کنند، ولی گاهی ضایعه ای کاملا محدود به یک قسمت می ماند. برای مثال اختلال عصبی نادری به نام قفل شدگی وجود دارد که در آن ارتباط حرکتی مغز به طور کامل با ارگان های زیر چشم از بین می رود. در این حالت بیمار تمام حرکات خود را از دست می دهد و تنها امکان پلک زدن ارادی برای او باقی می ماند، درعین حال تمام حواس و امکانات تفکر و احساسات مغز سالم است. بیمار در ذهن خود می تواند کلام را شکل دهد، ولی نمی تواند بیان کند. مشکل می توان اوج سختی این حالت را بیان کرد.
فیلم «لباس غواصی و پروانه» یک اثر بی همتا در نمایش این حالت است. فیلم براساس زندگی واقعی «ژان دومینیک بوبی» ساخته شده است. وی به دنبال یک سکته مغزی دچار حالت قفل شدگی می شود. چنانکه گفته شد وی با وجود حس و درک کامل از محیط و ذهن کاملا طبیعی تنها از طریق پلک زدن می تواند با جهان بیرون از خود ارتباط برقرار کند. او تحت یک برنامه توانبخشی شدید قرار می گیرد، ولی دستاورد بسیار اندک است. گفتاردرمانگر وی تصمیم می گیرد تک تک حروف را برای او بگوید و او در حرف خاصی که می خواهد بیان کند، پلک بزند. این چنین او می تواند کلمات و درنهایت جمله بسازد. گاه حاصل چندین ساعت تلاش فقط چند جمله است. ولی همت ژان و منشی ای که با او همکاری می کند منجر به نوشتن کتابی به نام «لباس غواصی و پروانه» توسط او می شود. در این کتاب لباس غواصی نماد لباسی بسیار سنگین است که انعطاف و قدرت مانور غواص را کم و او را مجبور می کند تسلیم جریان های آب باشد. در مقابل پروانه نماد موجودی آزاد است که حرکاتی تند و رها دارد.
فیلم به خوبی برای هر بیننده ای احساس عمیقا ناخوشایند ناشی از قفل شدگی را ایجاد می کند که درک آن به طور معمول حتی برای متخصصان این رشته هم گاه مشکل است. اغلب اوقات دوربین در موقعیت چشم ژان قرار می گیرد. تماشاگر، مخصوصا اگر پزشکی باشد که با این گونه بیماران ارتباط داشته است، آن چنان برای اولین بار خود را در موقعیت بیمار می بیند که تازه متوجه می شود همیشه فاصله زیادی بین آنچه بیمار حس می کند و آنچه ما از بیرون می بینیم، وجود دارد. در جایی پزشک به ژان می گوید خب حال کمی استراحت کن و او با خود می گوید مگر چاره ای به جز استراحت هم دارم.
ژان که دائم روی تخت یا صندلی چرخدار قرار گرفته است جهت آرامش به خاطرات گذشته خود و تخیلات رو می آورد. در قسمتی با خود می گوید با وجود فلج کامل، حافظه و تخیلم کاملا سالم است. در صحنه ای می بینیم که با تصور یک اسکی پرجنب وجوش روی برف های دامنه کوه خود را آرام می کند. در اینجا به خوبی نشان داده می شود که شادی، رضایت و آرامش همه و همه حاصل آن تحلیل نهایی مغز ماست. حال اینجا می توان بحث مفصلی کرد که آیا تخیل، روش درستی است یا باید همیشه با واقعیات آنچنان که هستند، روبه رو شد. به هرحال تخیل یک مکانیسم دفاعی است که در بعضی شرایط سخت برای حفظ کلیت شخصیت ما به کمک می آید وگرنه خطر ازهم پاشیدگی کلی ما در برابر واقعیات وجود دارد.
درنهایت من به عنوان کسی که اکنون قریب به 30 سال است که هر روز با شکلی از کارکرد مغزی، حال در وضعیت سلامت یا بیماری، درگیر بوده ام و به این عقیده رسیده بودم که باارزش ترین جنبه انسان مغز اوست که همه ارگان های دیگر بدن در خدمت کارکرد درست آن هستند، در پایان این فیلم به این فکر رسیدم که باارزش ترین جنبه انسان، زندگی کردن است که حتی مغز نیز در خدمت زندگی است، گرچه درنهایت اینکه زندگی می کنیم یا نه را نیز باید مغز تعیین کند. ژان دومینیک بوبی 10 روز پس از چاپ کتابش که توسط پلک زدن نوشته بود، از دنیا رفت.