سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد سایت تابع قوانین جاری کشور می باشد و در صورت درخواست مطلبی حذف خواهد شد
اخبار فرهنگی و هنریاخبار مشاهیراخبار مشاهیر خارجیاخبار مشاهیر خارجیاخبار موسیقیدسته‌بندی نشدهشبکه های اجتماعیمجله پزشکی و سلامتمصاحبه و گفتگومطالب جالب

قبل از اینکه درمانش رو شروع کنه، هیلی میدونست جاستین به درمان نیاز داره!

یک سیستم پشتیبانی عالی در همسر جاستین بیبر، هیلی وجود دارد!

طبق گفته خبرگزاری ET، این خواننده 24 ساله که در حال حاضر در

حال دریافت درمان برای بیماری افسردگی اش است، توسط همسرش برای

رفتن دنبال درمان بیماری اش تشویق میشود.

این منبع خبری گفت:

” یکی از دلایلی که هیلی میدونه جاستین به درمان نیاز داره، الگوی خواب جاستین هست.

اون بیشتر از حد معمول میخوابه و تا نزدیکای ظهر برای بیرون اومدن از تخت خواب کلنجار میره.

برای هیلی سخته ببینه جاستین با افسردگی کلنجار میره، هیچی هم نباشه باز ازش حمایت

میکنه، گرچه هیلی میدونه حرفه ای نیست و چیزی که جاستین بهش نیاز داره یک

درمان دائمی هست. خیلی جاستین و دوست داره و نمیخواد اون رو توی رنج و عذاب ببینه.

میخواد جاستین توی سالمترین شرایط خودش باشه، برای همین جاستین رو به سمت

کمک گرفتن مداوم و مقاومت کردن هل میده.

جاستین سالهاست با افسردگی کلنجار میره و اغلب هم از خود درمانی استفاده میکرده!

خیلی سریع بزرگ شده و تو سن خیلی کم به سمت مواد و الکل میره، طوریکه هم کار میکرد

هم جشن میگرفت، که در نهایت زیادم بود، توی این 24 سالی که از عمرش میگذره

یک دوره کامل زندگی کرده!

الان بیشتر به دین و اعتقاد مذهبی وابسته شده، کشیشش و هیلی همیشه در دسترس

جاستین هستن، جاستین خیلی وقته که دنبال کمک برای افسردگی اش هست، اما هیلی

میدونه که جاستین به کمک بیشتری احتیاج داره. بین انگیزه اش برای پیدا کردن درمان

بیشتر و هدفش برای سالم شدن، دوستاش ایمان دارن، اون میتونه از همه اینها رد شه.

جاستین فکر میکنه از نظر احساسی باید کوک بشه و به کمک همسرش، خانواده اش

و دوستاش دنبال کمک هست.”

سال 2017 در تور Purpose، که خیلی سریع هم تمومش کرد، گفت:

” تو این تور واقعا افسرده شدم، در موردش حرف نزده بودم، هنوز هم جریان های زیادی هست

که در موردشون حرف نزدم، تنها بودم، به زمان احتیاج داشتم.

مواد یک حفاظی رو بین من و کاری که میکردم، ایجاد کرده بود، کاملا تیره شده بودم.

فکر میکنم، بعضی شب ههای دیر وقت محافهام میومدن، ببینن نفس میکشم یا نه!

بعضی وقتا خودم وسط انجام کارایی میدم که واقعا بخاطرشون خجالت میکشدیم

بعضی وقتا اینقدر بی بند وبار میشدم که پیش خودم فکر میکردم، آلپرازولام وصرف کرده بودم

به خار همین هم کلی خجالت میکشیدم، مامانم همیشه بهم میگفت با خانما با احترام رفتار

کن. برا  همین جمله ای که تو ذهنم بود، هیچ وقت از کارایی که میکردم لذت نمیبردم.”

نوشته های مشابه

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا